بخشی از کتاب یک اتفاق مسخره
هر چه بیشتر به یاد میآورد، بیشتر و بیشتر غرق فکر میشد. میدانیم که گاه سیلی از قضاوتها و افکار در لحظهای به ذهن آدمی هجوم میآورد، در قالب پارهای احساسان که نمیتوان با کلمات بیانشان کرد، خاصه کلام ادبی. اما ما تلاش میکنیم تمامی این احساسات قهرمانمان را به کلام در آوریم و دست کم جوهر و چکیدهی آنها را به خواننده نشان دهیم، یعنی ناگزیرترین، معقولترین و موجهترین بخش این احساسات را.
چون بسیاری از احساسات ما، وقتی به زبان عادی برگردانده میشوند، کاملا نامعقول و غیرموجه به نظر میرسند. به همین دلیل هم هست که هرگز لباس واقعیت به خود نمی پوشند. با این حال، این قبیل احساسات در همه ی آدم ها دیده می شود. طبیعتا احساسات و افکار ایوان ایلیچ کم و بیش پراکنده و از هم گسیخته بود، اما خب شما که می دانید چرا.
افکار به سرعت برق و باد از سرش می گذشتند: " خب که چه! ما همه اش حرف می زنیم، اما همین که نوبت عمل می رسد، همه چیز پوچ و تو خالی از آب در می آید. مثلا همین پسلدونیموف... او تازه از کلیسا برگشته، سراپا شوق و سراپا امید، در انتطار چشیدن طعم... این یکی از سعادت بارترین روزهای زندگی اوست... حالا سرش به مهمانانش گرم است و ضیافتی برپا کرده...ضیافتی ساده و بی پیرایه، فقیرانه اما شاد، مسرت بخش، صادق و صمیمی، حقیقی و ناب...حال چه می شد اگر می فهمید درست در همین لحظه من، مافوق او، مافوق کل او، این جا جلو خانه اش ایستاده ام و به آوای موسیقی اش گوش می دهم! واقعا چه حالی پیدا می کرد؟ نه چه حالی پیدا می کرد اگر من همین حالا یکباره پا به مجلس او می گذاشتم؟
هوم...خب، واضح است، ابتدا وحشت زده می شد و از دستپاچگی زبانش بند می آمد. شاید اسباب پریشان خاطری اش می شدم و او را به هم می ریختم...بله، هر ژنرال دیگری هم که سرزده وارد می شد چنین اتفاقی می افتاد...البته من یکی نه! نکته همین جاست...هر ژنرال دیگری جز من ...
کتاب یک اتفاق مسخره جزء آثار داستایوفسکی است که توسط میترا نظریان ترجمه و در نشر ماهی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: فیودور داستایفسکی
- مترجم: میترا نظریان
- انتشارات: ماهی
نظرات کاربران درباره کتاب یک اتفاق مسخره | فیودور داستایفسکی
دیدگاه کاربران