معرفی کتاب آیدا در آینه
کتاب “آیدا در آینه" مجموعه اشعاری زیبا و خواندنی، با قالب شعر سپید است، اگرچه دارای وزن و قافیه نیست اما در سطح بالایی آهنگین، وزین و قوی ست و دربردارندهی موضوعاتی از قبیل مسائل سیاسی، اجتماعی و عاشقانههای "شاملو" در وصف معشوق ابدی خود "آیدا" میباشد. نحوهی عبارت پردازی، ترکیبهای بینظیر و ماهرانهی موجود در شعرها بر زیبایی هر چه بیشتر آنها افزوده است. قلم جادویی شاعر بر ژرفای روح شما نفوذ کرده و لذتی وصف ناشدنی را برایتان پدیدار میسازد؛ توصیفهای خیال انگیز و تسلط استادانهی او بر گنجینهی واژگان شاعرانهی ادبی نو و کهن، موجب شده که همانند یک ساحره روح و قلبتان را مغلوب و تسخیر خویش سازد و آن چه در افکار دارد را به زیبایی برایتان تداعی کند؛ شاعر چنان دلنشین، واژهها را در کنار یکدیگر به نمایش گذاشته که تمام ذهنتان را با خود همراه کرده و شما را به وجد میآورد؛ به عبارتی سادهتر "آیدا در آینه" از آن دسته کتاب هایی ست که به هنگام خواندنش متوجه گذر زمان نشده و از به پایان رسیدنش افسوس میخورید و بارها و بارها با لذت هر چه تمامتر مطالعهاش میکنید. این کتاب احمد شاملو یکی از برترین اشعار شعر سپید است که لازم است هر کسی حداقل یک بار در زندگیش آن را بخواند.
برشی از متن کتاب آیدا در آینه
از مرگ...
هرگز از مرگ نهراسیده ام اگر چه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود هراس من –باری- همه از مردن در سرزمینی ست که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد. جستن یافتن و آن گاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن – اگر مرگ رااز این همه ارزشی بیشتر باشد حاشا که هرگز از مرگ نمیهراسم. آیدا در آینه لبانت به ظرافت شعر شهوانیترین بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند که جاندار غارنشین از آن سود میجوید تا به صورت انسان درآید. و گونه هایت با دو شیار مورب، که غرور تو را هدایت میکنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کردهام بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سربلند را از روسبی خانههای داد و ستد سر به مهر باز آوردهام. هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم! و چشمانت راز آتش است. و عشقت پیروزی آدمی ست هنگامی که به جنگ تقدیر میشتابد. و آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن و گریز از شهر که با هزار انگشت به وقاحت پاکی آسمان را متهم میکنند. کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد- من با نخستین نگاه تو آغاز شدم. توفان ها در رقص عظیم تو به شکوهمندی نی لبکی می نوازد، و ترانهی رگهایت آفتاب همیشه را طالع میکند. بگذار چنان از خواب برآیم که کوچه های شهر حضور مرا دریابند. دستانت آشتی است و دوستانی که یاری میدهند تا دشمنی از یاد برده شود. پیشانیات آینهیی بلند است تابناک و بلند، که ((خواهران هفت گانه)) در آن مینگرند تا به زیبایی خویش دست یابند. دو پرندهی بی طاقت در سینهات آواز میخوانند. تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید تا عطش، آبها را گواراتر کند؟ تا در آیینه پدیدار آیی عمری دراز در آن نگریستم من برکهها و دریاها را گریستم ای پریوار در قالب آدمی که پیکرت جز در خلوارهی ناراستی نمیسوزد! – حضورت بهشتی ست که گریز از جهنم را توجیه میکند، دریایی که مرا در خود غرق میکند تا از همه گناهان و دروغ شسته شوم. و سپیده دم با دستهایت بیدار میشود. من و تو،درخت و بارون... من باهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو باهار ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه میون جنگلا تاقم میکنه. تو بزرگی مث شب، اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مث شب. خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو. تازه، وقتی بره مهتاب و هنوز شب تنها باید راه دوری رو بره تا دم دروازهی روز – مث شب گودو بزرگی مث شب. تازه، روزم که بیاد تو تمیزی مث شبنم مث صبح. تو مث مخمل ابری مث بوی علفی مث اون ململ مه نازکی: اون ململ مه که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی هاج و واج مونده مردد میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات. مث برفایی تو تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه مث اون قلهی مغرور بلندی که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی.
فهرست
آغازشبانهمن و تو، درخت و بارونمن و تواز مرگخفته گانتکرارسرود آن کس که از کوچه به خانه باز میگرددچهار سرود برای آیداسرود پنجمآیدا در آینهمیعادجادهی آن سوی پل
شاعر: احمد شاملوانتشارات: نگاه
نظرات کاربران درباره کتاب آیدا در آینه | احمد شاملو
دیدگاه کاربران