بخشی از کتاب تلخ تر از جدایی
چهارشنبه صبح زود بعد از بدرقه گرم آقا نامدار و محترم خانم، سه نفری راهی تهران شدیم. از همان ابتدای حرکت ذهنم حول و حوش منزل خودمان و پدر و مادرم می گشت، مدام به خودم این دلگرمی را می دادم که شاید خبر خوبی شده و چه بسا که این خبر خوب به برسام مربوط باشد و بابا به این نتیجه رسیده باشد که با ازدواج ما موافقت کند، اما خب، من هرروز با برسام در ارتباط بودم و او هم از چیزی خبر نداشت. باز هم به خودم امیدواری می دادم که شاید این خبر خوب را فعلا به خانواده نیکان اطلاع نداده اند و به همین دلیل برسام هم از موضوع بی اطلاع است. وای خدای من، داشتم دیوانه می شدم، خداروشکر عاطفه شروع به چرت و پرت گفتن کرد و تا خود تهران من و ساحل را خنداند و نهایتا به شهر همیشه شلوغ و پر سر و صدای تهران رسیدیم.
قبل از رفتن به خانه ی خودمان اول عاطفه را رساندم، موقع خداحافظی از ساحل قول گرفت که حتما باید یک روز هم مهمان او باشد و بعد به سمت من برگشت و گفت: هر خبری شد به من اطلاع بده می خوام ببینم دلیل این احضار بی موقعمون چی بوده؟! - چشم فضول خانم تو که بیشتر از اینکه نگران من باشی نگران مسافرت خودتی که به هم خورده. - برای چی باید نگران تو باشم، مطمئنم جناب فرتاش و خانومش هیچ وقت کاری نمی کنن که به ضرر تو باشه. پوزخندی زدم و گفتم: آره چقدر هم به ضرر من کاری نکردن. بالاخره با عاطفه خداحافظی کردم و راهی منزل خودمان شدیم. مامان و بابا با دیدن ساحل واقعا خوشحال شدند ساحل همیشه احترام و ارادت خاصی برای مامان و بابا قائل بود و آنها را به سبک پدر و مادرش، آقا و خانم صدا می زد...
خرید کتاب تلخ تر از جدایی
کتاب تلخ تر از جدایی به قلم بهار کرباسی در انتشارات شادان به چاپ رسیده است. برای خرید میتوانید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
نظرات کاربران درباره کتاب تلخ تر از جدایی
دیدگاه کاربران