بخشی از کتاب قرار بی قرار
خودم را دور پتو پیچانده ام. مثل بیشتر شب ها خواب های درهم و برهم می بینم. با صدای پشت سرهم رضا از خواب بیدار می شوم. چشمانم را که باز می کنم هنوز گمم میان تصویرهای مبهم خوابم. رضا نگاهی به ساعت موبایلش می اندازد و می گوید: " بدو دیر شد!" منگم. طول می کشد تا تمام هفته ای را که گذشته، به یاد بیاورم. سست می شوم. صدای شیر آب آشپزخانه می آید. هنوز دنبال معجزه هستم. ای کاش این هم یکی از مسخره بازی های بچگی مان بود. صدای قل قل کتری می آید. چند مشت آب سرد روی صورتم می ریزم. هنوز صدای سمیه خانم در گوشم است که گوشه ی راهرو نشسته و با گریه می گوید: " مامان حکیمه دیدی مصطفام سربلند شد! مامان حکیمه نذرت قبول! " پاهایم لج کرده اند و راهی نمی شوند. با هر جان کندنی که هست لباس های مشکی ام را می پوشم و نگاهی به آینه می اندازم. تصویر کج و کوله ی داخل آینه می گوید: " فقط دوازده روز از تو بزرگ تر بود! "به ساعت نگاه می کنم. عجب عاشورایی بود عاشورای امسال. ساک لباس بچه ها دم در است. چادرم را که می شود گفت هدیه ی مصطفی به من است، سر می کنم و از خانه بیرون می زنیم.
- مدافعان حرم 5
- شهید مصطفی صدرزاده
- نویسنده: فاطمه سادات افقه
- انتشارات: روایت فتح
نظرات کاربران درباره کتاب قرار بی قرار | اثر فاطمه سادات افقه
دیدگاه کاربران