دربارهی کتاب راز لمبرت
کتاب "راز لمبرت" روایتگر داستانی معمایی و جذاب میباشد که برای مخاطب کودک و نوجوان به رشتهی تحریر درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "کندیس میلر" نام دارد؛ او دختری دوازده ساله است که در "آتلانتا" زندگی میکند. والدین کندیس، شش ماه پیش از یکدیگر جدا شدهاند. حالا مادر او تصمیم دارد که منزلش را به فروش رسانده و همراه با تنها فرزندش، به محلهای دیگر نقل مکان نماید. اما از آنجایی که طراحی و ساخت خانهی این زن، قدیمی است، کسی حاضر به خریدش نمیشود. تا اینکه به پیشنهاد پدر کندیس، ساختمان را جهت بازسازی در اختیار یک پیمانکار قرار میدهد. تحت چنین شرایطی، کندیس و مادرش، به منظور استراحت و اقامتی کوتاه مدت، تا پایان بازسازی، به "لمبرت" سفر میکنند؛ شهری در "کارولینای جنوبی" که منزل "ابیگیل کالدول"، مادربزرگ کندی، در آن قرار دارد.
ابیگیل، دو سال پیش بر اثر سکتهی قلبی مرده است. او در زمان حیات خویش، تحت عنوان "مدیر شهری"، همچون زنی موفق، در لمبرت زندگی میکرد. اما پس از دریافت نامهای پر رمز و راز، مسیر زندگیاش کاملا تغییر میکند. محتوای متن نامه، خبر از گنجی بزرگ و مخفی میداد؛ گنجی که ثروت زیادی را نصیبش یابندهی آن میکرد؛ موضوعی وسوسهبرانگیز که تمامی توجه ابیگیل را به خود جلب میکند. وی جهت یافتن گنج موردنظر، از موقعیت شغلی خود سوءاستفاده مینماید و همین موضوع، موجب اخراج او از کارش میشود. اتفاقی که او را از ادامهی جستوجوهایش بازمیدارد.
هماکنون ده سال از این ماجرا میگذرد. هنوز اثری از گنج یافت نشده است. اما با حضور کندیس در منزل ابیگیل، مجددا داستان جستوجوی گنج آغاز گشته و دخترقصه با اتفاقاتی غیرقابل پیشبینی مواجه میگردد.
برشی از کتاب راز لمبرت
فصل 30
جمعه بعدازظهر، وقتی کندیس بعد از مدتی طولانی وارد آشپزخانهی خانهی برندن شد، برندن فریاد زد: «چه عجب! آخرش کتاب رو تموم کردی؟» برندن و توری پشت میز نشسته بودند و یک بشقاب بیسکویت هم جلویشان بود.
کندیس گفت: «خیلی خوب بود.» بعد اخم کرد و گفت: «غیر از خانوادهی هو. اونها یه کم کلیشهای بودن.»
«آره، درسته.» بعد دستانش را به هم مالید و گفت: «خب، آمادهای ببینیم چه ربطی به نامه پیدا میکنه؟»
کندیس گفت: «داشتم بهش فکر میکردم. منظورت اون قسمت کتاب بود که...»
توری گفت: «داستانش رو لو ندیها!»
برندن گفت: «توری، تو که اون رو نمیخونی.»
توری با آرنج به برندن زد و گفت: «از کجا میدونی؟ چی میگی؟ میخوای بگی اون کتاب واسه من بچگونهست؟» بعد به کندیس نگاه کرد و گفت: «برندن تازگیها به من و مامان میگه کتابها دخترونه یا پسرونه نیستن. اگه این حرفش درسته، پس کتابها بچگونه یا بزرگونه هم نیستن.»
کندیس به برندن نگاه کرد. یعنی این به حرفهایی ربط داشت که در مورد کتابهای دخترانه و پسرانه در کتابخانه زده بودند؟
برندن به کندیس لبخند کمرنگی زد و بعد رو به خواهرش کرد و گفت: «واقعا میخوای بخونیش؟»
«شاید، اگه برام جالب باشه.»
کندیس نامه را از لای کتاب بیرون کشید و بعد کتاب بازی وستینگ را هل داد سمت توری.
برندن آخرین بیسکویت را توی دهانش گذاشت و از جایش بلند شد و گفت: «قبوله، پس بیا بریم بالا که لو ندیمش.»
از پلهها که بالا میرفتند، کندیس از برندن پرسید: «حالا اون کشف بزرگی که درمورد نامه کردی چی بود؟»
برندن گفت: «توی بازی وستینگ، بیشتر اطلاعاتی که برای حل معما لازمه اول داستان اومده، توی وصیتنامه. مطمئنم نامه هم همینطوریه.»
کندیس به حرف برندن فکر کرد و گفت: «خب، به نظرم منطقیه.» در صفحهی یادبود شیوان نوشته بود او عاشق کتاببازی وستینگ بوده است. شاید پارکر میخواسته ارتباط معمای او را با آن کتاب متوجه شوند.
آنها وارد اتاق کامپیوتر شدند و لبهی تخت کنار هم نشستند. برندن گفت: «همونجوری که توی پارک گفتم، کل نامه پر از سر نخه.» بعد لبخندش پهنتر شدو گفت: «یه بار دیگه نامه رو بخون.»
«هزار بار خوندهمش...
کتاب راز لمبرت اثر ویرین جانسن با ترجمهی هدا نژادحسینیان توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ویرین جانسن
- مترجم: هدا نژادحسینیان
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب راز لمبرت
دیدگاه کاربران