
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب خیابانی به رنگ ماه اثر کارن فاکسلی
کتاب "خیابانی به رنگ ماه" روایتگر سرنوشت خانوادهای فقیر میباشد که به عنوان کتاب کودک و نوجوان به چاپ رسیده است.
شخصیت اصلی قصه و راوی آن، "لنی" نام دارد. او دختری نوجوان است که در کنار مادرش، "سینتیا اسپینک" و تنها برادر کوچکش، "دیوی" زندگی سختی را پشت سر میگذارد. "پیتر لنارد اسپینک"، پدر لنی و دیوی است. مردی که همواره خانوادهاش را به بهانهی کار در شهرهای مختلف، ترک کرده و حالا سالها خبری از او در دست نیست. با این وجود، لنی و دیوی همچنان پدرشان را دوست میدارند و دل تنگ او هستند.
تحت چنین شرایطی، سینتیا به ناچار، بیشتر وقت خود را صرف کار و فعالیت در بیرون از منزل میکند تا از طریق دستمزد خویش، بتواند هزینههای زندگی خود و فرزندانش را تامین نماید. در این میان، خانم "گاسپار"، مسئولیت مراقبت و نگهداری از دیوی و لنی، را برعهده میگیرد؛ او زنی تنها و مهربان است که در همسایگی منزل سینتیا زندگی میکند.
لنی به دلایلی نامعلوم، گرفتار ریزش مو میباشد و در نتیجه، از موهای کمپشت برخوردار است؛ موضوعی که او و مادرش را رنج میدهد. خانم گاسپار مدام معجونی جهت رفع ریزش موی لنی تهیه مینماید و دختر قصه را مجبور به خوردن آن میکند. اما هیچگاه تغییری در موهای لنی به وجود نمیآید.
اصل ماجرای زندگی خانوادهی اسپینک روز بعد از تولد پنج سالگی دیوی آغاز میشود. با طلوع آفتاب، سینتیا از خواب بیدار شده و اتفاق عجیبی را با چشمان خود مشاهده میکند؛ قد دیوی در طول چند ساعت، به طور قابل ملاحظهای، افزایش یافته است. موضوعی باورنکردنی که موجب وحشت این زن میشود. اما این اتفاق به همین جا ختم نشده و به طور مکرر رخ میدهد. این رشد پیدرپی و شگفتآور دیوی، سینتیا و فرزندانش را با مشکلاتی بسیار بزرگ و غیرقابل پیشبینی مواجه نموده و داستانی خواندنی را خلق میکند.
برشی از متن کتاب خیابانی به رنگ ماه
آقای کینگ من را که داشتم دیروقت بدوبدو به خانه میرفتم، دید. توی ایستگاه اتوبوس گریهوند منتظر بود تا جعبه به دستش برسد. گفت: «تا این موقع کجا بودی لنی؟» فکر میکرد حق دارد مرا سینجیم کند. اما بیشتر از هر چیزی، حرفش من را ترساند. چون داشتم بدوبدو میرفتم تا به خانهی خانم گاسپار برسم. میدانستم که آن موقع دارد شام درست میکند. من هم قرار بود آنجا باشم و سیبزمینی و هویج خرد کنم. خورشید داشت کمکم پشت ساختمانها غروب میکرد.
دستم را روی قلبم گذاشتم گفتم: «هیچجا! هیچجا!»
پوزخندی زد و گفت: «پیش دوستت بودی. معلومه.»
به جعبهی گیلاسی که توی دستهای آقای کینگ بود نگاه کردم. باید چنین چیزی برای خاله بزرگم ام میبردم. برایش یک برگ، یک پر و یک نقاشی که خودم از چارلی، حشرهی چوب کبریتی، کشیده بودم، برده بودم. ولی آنها به درد نخور بودند. به این هم فکر کرده بودم که برایش برچسب بوفالوی وایومینگ را ببرم. همان برچسبی که هیچجا نچسبانده بودمش. به جعبهی خالی جواهرمم فکر کرده بودم. یا یک دستمال شسته و اتو شده که یکی از اقوام بهم هدیه داده بود، کسی که از ما خیلی دور بود و آدم کسل کنندهای هم بود.
آقای کینگ گفت: «آره پیش دوستت بودی.»
گفتم: «نه نبودم. شما هیچی از من نمیدونین.»
آقای کینگ گفت: «های! خانم کوچولو! حواست به حرف زدنت باشه. من باید با مامانت یه صحبتی بکنم.»
گفتم: «هر کاری دلت میخواد بکن.» بعد از خیابان گذشتم. حتی سرم را برنگرداندم تا نگاهش کنم.
خانم گاسپار داشت از نگرانی به خودش میپیچید. خسخس کنان به درگاه فرشتهی حامی بچههای گمشده دعا میکرد. بدجوری خسخس میکرد. از ته سینهاش مثل دری که جیرجیر صدا میکند.
گفتم: «زمان از دستم در رفت.» بازوی استخوانیم را چنگ زد. توی آشپزخانهاش که انگار معبد کرهی ماه بود، ایستاده بودیم. نیل آمسترانگ و باز آلدرین تماشاچی صحنه بودند. خانم گاسپار خسخس کنان به این فکر میکرد که به من چه بگوید. او بهتر از مامان میدانست، بهتر از سیجی و خیلی بهتر از آقای کینگ.
لبهای ماتیکیاش را روی پیشانیام گذاشت. سعی کردم از دستش در بروم، ولی دستهای نمدارش مرا محکم گرفتند.
آرام گفت: «بهم بگو.»...
کتاب خیابانی به رنگ ماه اثر کارن فاکسلی با ترجمه ی فاطمه پارسا توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: کارن فاکسلی
- مترجم: فاطمه پارسا
- انتشارات: پرتقال
مشخصات
- نویسنده کارن فاکسلی
- مترجم فاطمه پارسا
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 2
- سال انتشار 1399
- تعداد صفحه 366
- انتشارات پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب خیابانی به رنگ ماه
دیدگاه کاربران