درباره کتاب مروارید اثر کاترین منسفیلد
در اینجا مجموعه داستانی با دوازده داستان را می خوانیم. مترجم، داستان های این کتاب را از کتابی با نام، گزیده ای از داستان های کاترین منسفیلد گردآوری و ترجمه کرده است. مروارید، پس از مرگ زودهنگام کاترین منسفیلد در سال 2006 منتشر شده است که این آخرین باری بوده که آثار این نویسنده ترجمه و ویرایش شده اند. داستان های کتاب جدا از هم بوده و هر کدام به موضوعات مختلفی پرداخته اند.
نویسنده از چیره دست ترین نویسندگان انگلیسی زبان است و در کتاب هایش به جای پرداختن به موضوعات پیچیده و گزافه، به روابط عاطفی و رفتار شخصیت های داستانش می پردازد. در داستانترشی شوید، درباره زوجی می خوانیم که از هم جدا شده اند و بعد از 6 سال همدیگر را ملاقات می کنند. آنها پس از این دوری، از خاطراتشان می گویند. مرد،خاطره ای از سفری که با خانواده دوستش رفته است، را تعریف می کند.
زن، در همین زمان خود را همراه او در آن سفر تصور می کند و تصمیم می گیرد که برود اما مرد از او می خواهد که درباره زندگی مشترک مجدد با هم فکر کنند اما زن درخواست او را رد می کند. در خستگی روسابل،زندگی زنی که مغازه کلاه فروشی دارد، را می بینیم. روسابل، که مشتریانش را دختران جوان و زنان تشکیل می دهند، وقتی به خانه بر می گردد درباره آنها و برخوردشان فکر می کند. در اینجا،زندگی روزمره او را همراه با غم و اندوهی در پس زمینه آن می خوانیم.
کتاب مروارید نوشته کاترین منسفیلد و ترجمه غلام مرادی در نشر سبزان به چاپ رسیده است.
برشی از متن کتاب
میلی
میلی به دیوار ایوان تکیه داد و تا زمانی که مردها از دید خارج شدند، همان جا ماند. بعد از این که فاصله گرفتند، ویلی کوکس از روی اسب به عقب نگاه کرد و دست تکان داد. سرش را تکان داد و شکلکی درآورد. ویلی کوکس آدم بدی نیست، ولی زیادی ولخرج است. ای وای! چه حرفی زدم، خیلی تند بود. میلی روسری اش را سر کرد و دست هایش را در سایه بان چشمانش کرد. وقتی فاصله آنها زیاد شد، دیگر نمی توانست اسب ها را ببیند، مثل نقطه های سیاهی بالا و پایین می رفتند و وقتی چشم از آنها برداشت و به اصطبل سوخته نگاه کرد، نمی توانست آن ها را به آن صورت تصور کند، جلوی چشم های او مثل پشه ها می پریدند. ساعت ده و نیم بعد از ظهر بود. خورشید در آسمان آبی مثل آینه می درخشید و پشت اصطبل ها کوه های آبی رنگ مثل دریا موج می زد. سید تا ساعت ده و نیم برنمیگردد. سید با چهار تا از پسرهایش با اسب به شهرک رفته بودند تا فردی را که آقای ویلیامسون را به قتل رسانده بود، دستگیر کنند. چه واقعه ی وحشتناکی! خانم ویلیامسون هم بچه هایش را ول کرد و رفت. عجیبه! نمی تواند مرگ آقای ویلیامسون را باور کند! آدم شوخ طبعی بود، همیشه جوک می گفت. ویلی کوکس گفت او را توی یک کاهدان پیدا کردند، یک گلوله توی سرش زده اند و در همین موقع مرد جوان انگلیسی که به تازگی به آنجا آمده تا کارهای کشاورزی را یاد بگیرد، غیبش زده است. عجیبه! باور نمی کرد کسی او را کشته باشد چون او در میان مردم خیلی محبوب بود. خدای بزرگ! آن مرد جوان را دستگیر کردند! خوب، انسان برای یک چنین آدمی دل نمی سوزاند. همانطور که سید گفتآیا او نگران این نبود که آنها کجا بودند؟ کسی مثل ویلیامسون که برای کسی مزاحمت ایجاد نمی کرد. تمام کاهدان را خون فرا گرفته بود. ویلی کوکس گفت کسی که او را کشته، سیگاری را به خون آغشته کرده و کشیده بود. خدای بزرگ! نباید آدم نرمالی بوده باشد. میلی به آشپزخانه برگشت. مقداری خاکستر توی بخاری و مقداری آب روی آن ریخت. سست و بی حال بود، عرق از سر و صورتش میریخت، باقی مانده شام را دور انداخت و به اتاق خواب رفت و خود را در آینه نگاه کرد و با حوله صورت و سینه اش را از عرق پاک کرد. خودش هم نفهمید آن روز بعد از ظهر چه حالی دارد. نمی توانست گریه کند، همینطوری بلوزش را عوض کرد و یک لیوان چای نوشید. بله، این طور بود! از تخت پایین آمد و زل زد به عکس رنگی روی دیوار که متعلق به یک محله سلطنت نشین در ویندسور در نزدیکی لندن، بود.
فهرست
خستگی روسابل (1908)
- در رستوران لهمان چه گذشت؟ (1910)
- فرو بریچنماچر به یک عروسی دعوت شد (1910)
- زن مغازه دار (1912)
- پیرل باتن چگونه ربوده شد؟ (1912)
- اوله آندروود (1912)
- میلی (1913)
- معلم خصوصی جوان (1915)
- سفر نامعقول (1915)
- باد می وزد (1915)
- مقدمه (1917)
- ترشی شوید
(مجموه داستان کوتاه)نویسنده: کاترین منسفیلدمترجم: غلام مرادیانتشارات: سبزان
نظرات کاربران درباره کتاب مروارید | کاترین منسفیلد
دیدگاه کاربران