معرفی کتاب 99 بادکنک قرمز
کتاب "99 بادکنک قرمز" روایتگر ماجرایی مهیج و پرفرازونشیب است و داستانی تاثیرگذار را در اختیار مخاطب قرار میدهد. شخصیتهای اصلی قصه، "گریس"، "اِما"، "مت" و "استفانی" نام دارند. گریس، دختری هشت ساله میباشد که در کنار پدر و مادر خود، اِما و مت زندگی میکند. او تنها فرزند والدینش است. استفانی نیز، خالهی گریس میباشد؛ زنی که به عنوان راوی، بسیاری از بخشهای داستان را برای خواننده روایت میکند.
اِما همیشه مراقب و نگران جان و سلامتی دخترش میباشد. به طوری که گریس کاملا متوجه این احساس ترس و اضطراب او میشود. با وجود اینکه مدرسهی محل تحصیل گریس، در نزدیکی منزلشان قرار دارد، ولی باز هم اِما به او اجازه نمیدهد که به تنهایی این مسیر را طی کند.
داستان از جایی آغاز میشود که زن و شوهر قصه، در نتیجهی اصرارهای گریس، میپذیرند، فرزندشان شخصا و به طور مستقل به مدرسه رفتوآمد کند. اِما در روزهای ابتدایی تحقق این تصمیم، به طور پنهانی دخترش را تعقیب مینماید تا به این واسطه از صلاحیت فرزند خود اطمینان یابد. وی وقتی که از این موضوع مطمئن میگردد، با خیالی آسوده دست از تعقیب برمیدارد. غافل از اینکه، برای این عمل، خیلی زود اقدام نموده است.
در یکی از همین روزها، هنگامی که گریس از مدرسه به سوی خانه میآید، مردی ناآشنا به سوی او میرود؛ مردی که خود را "جورج" معرفی میکند و با چربزبانی دختر قصه را متقاعد میسازد که از جانب مادرش نزد او آمده است. گریس به این مرد اعتماد کرده و با او همراه میشود؛ اقدامی که سرنوشتی شوم و دردآور را برای او و والدینش رقم خواهد زد.
برشی از متن کتاب 99 بادکنک قرمز
بیرون یک کلبهی سفید میایستم؛ تنها خانهای که تا حدود دوکیلومتر آنطرفتر وجود دارد. دور و برش با یک کشتزار احاطه شده و در سمتی که پر از ماشینآلات زنگزده است، یک گله گاو دیده میشود. به نظر میرسد که ابرها پر از باران یا حتی برف سنگینی باشند. دشتهای سرتاپا سفید یورکشایر در دوردست هم جوی چشمگیر و تقریبا وهمآلود را در این مکان ایجاد کردهاند.
در حالی که از ماشین پیاده میشوم، میگویم: «اگه کار کردن به عنوان یک واسطهی احضار ارواح باعث میشه همچین چیزی برای خودت دست و پا کنی، پس من شغلم رو اشتباه انتخاب کردم.» از این جایی که در حال حاضر هستم، حس میکنم شغلم به عنوان سرپرست تیم در یک مرکز تماس تلفنی سرد و بیروح، خیلی پرت و بیاهمیت به نظر میرسد. رییسم از سر ترحم اجازه داده که این هفته سر کار نروم. فقط امیدوارم اگر گریس را زود پیدا نکردیم، همچنان شرایطم را درک کند و به من مرخصی بدهد.
اما در حالی که عینک آفتابیاش را برمیدارد و آن را روی سرش میگذارد، میگوید: «اینجا بدجوری سرده. انگار اومدیم تو یک کشور دیگه.»
«قبلا پیش این جور آدمها رفتی؟»
«معلومه که نه. اگه رفته بودم، بهت میگفتم.»
تا همین چند ماه پیش فکر میکردم اینجور چیزها را به من میگوید. به آنوقت که فکر میکنم، غصهام میگیرد؛ درد ناشی از حسرت گذشته. مسخره است؛ چه چیزهای کوچکی هست که قدرشان را نمیدانیم.
یک نفس عمیق میکشم. اینجا، وسط ناکجاآباد، حسابی زیباست. میتوانم تصور کنم که در چنین جایی، در فضای باز، چطور از خود بی خود میشوم.
در ورودی قرمزرنگ کلبه باز میشود. زن آنقدری که در عکس پروفایلش ترسناک به نظر میرسید، ترسناک نیست. انتظار داشتم لباس مخملی ارغوانی پوشیده باشد و کفش پایش نباشد، اما شلوار جین پوشیده، با چکمههای بلند و یک بلوز کاموایی قرمز. موهای بلندش را با یک کش سر پیچیده و کنار سرش جمع کرده.
با یک لهجهی ملایم شمالی میگوید: «بیاین تو که سردتون نشه.» کاری را که میگوید، انجام میدهیم و کنار میایستد تا وارد خانه شویم.
فضای داخل دقیقا همان تصویری است که من از یک کلبهی کوچک روستایی توی ذهنم داشتم...
خرید کتاب 99 بادکنک قرمز
کتاب 99 بادکنک قرمز اثر الیزابت کارپنتر با ترجمه ی مریم عربی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است. برای خرید کتاب 99 بادکنک قرمز میتوانید از طریق کتابانه اقدام کنید.
نظرات کاربران درباره کتاب 99 بادکنک قرمز
دیدگاه کاربران