دربارهی کتاب دزدهای خوب اثر کاترین راندل
کتاب "دزدهای خوب" رمانی پرماجرا و جذاب است که برای مخاطب کودک و نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "ویتا" نام دارد. او دختری نوجوان، شجاع و باهوش است که در کنار مادرش، "جولیا" زندگی میکند. پدر ویتا، سالها پیش، در طی جنگ جهانی اول کشته شده است. تنها اقوام ویتا و مادرش، "جک" و "لیزی" هستند؛ زن و مردی پیر که والدین جولیا میباشند. آنها ساکن قلعهی بزرگ و قدیمی "هادسون" هستند. خانهای باشکوه، واقع در "نیویورک" که توسط یکی از اجداد جک ساخته شده است.
جک و لیزی بیشتر اوقات خود را صرف گردش به دور دنیا میکنند و از زندگی خود لذت فراوانی میبرند. در طی تمام این مدت، ویتا و جولیا در شهری دیگر، به دور از پدربزرگ و مادربزرگ روزگار میگذرانند. آنها، همیشه از طریق تلگراف با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند.
داستان از جایی آغاز میشود که جک و لیزی، پس از پشت سر گذاشتن سفری طولانی، به قلعهی خود بازمیگردند. مدتی کوتاهی بعد، لیزی از دنیا میرود. جک با ارسال یک تلگراف، دختر و نوهاش را از این خبر تلخ مطلع میسازد. چند ماه پس از این ماجرا، پدربزرگ ویتا، خبر از اتفاق ناگوار دیگری میدهد؛ خبری تکاندهنده دربارهی از دست دادن قلعهی هادسون و تصرف ناجوانمردانهی آن توسط مردی میلیونر به نام "ویکتور ساروتوره".
این رویداد، قلب و روح جک را سخت میرنجاند و از زندگی ناامید میسازد. بنابراین، جولیا تصمیم میگیرد جهت یاری پدرش، همراه با ویتا، به سوی نیویورک به راه بیفتد. ویتا نیز همچون مادر، با عزمی راسخ، برای کمک به پدربزرگ محبوبش، حرکت میکند و با ماجراهایی پرکشش روبهرو میشود.
برشی از متن کتاب دزدهای خوب
فصل چهاردهم
روز بعد غارت قسمت گمشدههای نیویورک آغاز شد.
ویتا گفت: «باید عجله کنیم.» همه چیز را بهشان گفت، از کاغذها گرفته تا وقت بسیار محدودی که برای انجام دادن نقشهشان داشتند. توضیحاتش تا حد ممکن مختصر و مفید بودند.
آرکادی گفت: «حالا هدف واقعیش چیه؟»
«فکر کنم سر مردم کلاه میذاره، یا تهدیدشون میکنه شایدم گولشون میزنه، نمیدونم ولی یه جوری خونههای قدیمی و زیبای مردم رو که توی جاهای مهم قرار دارن، ازشون با قیمت خیلی پایین میخره. ولی چون ساختمونهای محافظتشدهای هستن از نظر قانونی اجازه نداره خرابشون کنه، برای همین دستور میده آدمهاش اونجا رو آتش بزنن تا ساروتوره بتونه اونجا ساختمونهای جدید درست کنه.»
سیلک گفت: «پس یعنی بابابزرگت خونهش رو به ساروتوره فروخته؟»
«نه، نه، نه! ولی نقشهی ساروتوره همینه: میخواد اونجا رو آتش بزنه. اصلا وقت نداریم.» وحشت در وجودش زبانه کشید، اما هر طور بود جلویش را گرفت و نگذاشت نزدیک قلبش بشود. «باید از هم جدا بشیم. شب دوباره همدیگه رو میبینیم.»
راه رفتند و دویدند، چهار نفری تمام طول و عرض نیویورک را طی کردند. سیلک که از همه بهتر شهر را بلد بود، نقشهی ویتا را گرفت و شهر را به بخشهای مختلفی تقسیم کرد. حتی نیمنگاهی هم به پای ویتا نینداخت، با این حال جاهایی را که به کارنگی هال نزدیک بودند به ویتا داد.
سیلک در کافهی چاملی در گرینویچ ویلج یک کت مردانهی کوچک خاکستری پیدا کرد که تقریبا اندازهی آرکادی بود. ویتا هم در هتل والدورف که سرتاپایش را ترکیب ترسناکی از مرمر و طلا پوشانده بود، یک لباس بلند زنانهی مخمل آبی پیدا کرد. لباسی بدریخت و تنگ بود، اما در لابلای درخششاش برق مهربانی و لالاییهای کودکانه دیده میشد. همچنین بلند بود و تا زمین میرسید و ساق و قوزک پای ویتا را میپوشاند. ساموئل هم در هتل الگانکوئن یک دست کتوشلوار پسرانهی قهوهای پیدا کرد.
چهرهاش حالتی پیروزمندانه و عصبانی داشت. «اولش کتوشلوار رو بهم نمیدادن، مجبور شدم بگم خدمتکار مهمونهاشونم. بعدش بلافاصله بهم دادنش.»
آرکادی نگاهی به دوستش انداخت، به خشمش و ناراحتیای که در چشمهایش دیده میشد. بعد گفت: «چیورت، امیدوارم تف کرده باشی توی صورتشون.»
ساموئل سعی کرد لبخندی بزند. گفت: «...
کتاب دزدهای خوب اثر کاترین راندل با ترجمهی سینا یوسفی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: کاترین راندل
- مترجم: سینا یوسفی
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب دزدهای خوب
دیدگاه کاربران