loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب بنونی - کنوت هامسون

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب بِنونی اثر کنوت هامسون و ترجمه ی قاسم صُنعوی در نشر گل آذین به چاپ رسیده است.

این کتاب یک داستان عاشقانه را روایت می کند. قصه ای عاشقانه درباره مرد جوانی که بسیار خودباور و مصمّم است و به پیشرفت می اندیشد. بنونی علاوه بر ماهیگری به شغل نامه رسانی نیز مشغول است. او نسبت به ساکنان آن محل فرد مقتدری به حساب می آید. در ابتدای کتاب می خوانیم که سوء تعبیری (شایعه ارتباط بنونی و "رُزا" که دختر کشیش است) در سراسر ناحیه پخش می شود. در نتیجه این جعلیات، بنونی شغلش را از دست می دهد. در ادامه متوجه می شویم که بنونی واقعاً به دختر کشیش، ثروتمندترین مالک آن منطقه دل بسته است. رُزا برخلاف بنونی دختری تحصیل کرده و اهل هنر است. بنونی به کمک مرد ثروتمندی به نام "مک" به موقعیت اجتماعی والاتری نسبت به گذشته دست می یابد. او با تلاش بسیار دل رُزا را به دست می آورد اما...


برشی از متن کتاب


آری بنونی بیرون آمده بود که گردش کند. بهار می رسید، یخ کاملاً محو شده بود، خلیج می درخشید، آب کاملاً صاف و آبی بود. پرندگان مهاجر رسیده بودند، زاغ ها آشیانه هایشان را می ساختند، در دشت ها جست می زدند یا مثل دم جنبانک ها حرکت می کردند. در تمام طول روز می خندیدند و مسخره می کردند. بدینسان بهار رسیده بود. و بنونی یاوه های بسیاری درباره ی نامزدش، رُزا شنیده بود. یک هفته خویشتن داری کرده بود و بعداً برای قدم زدن بیرون آمده بود. وقتی که با هم مواجه شدند رنگ از رخسار هر دوشان پرید. رُزا بلافاصله انگشتر پهنی را که بنونی به دست راست داشت دید. بنونی پس از آنکه به او سلام کرد و دستش را فشرد گفت: «خوب! داری گردش می کنی!» رُزا هم برای اینکه کمی او را نرم کند به نوبه ی خود گفت: «بله! پس از سفر به لوفوتن چه ظاهر فرز و حاکی از سلامتی پیدا کرده ای.» صدایش می لرزید. - به نظر تو اینطور است؟ و بنونی خواست وانمود کند که هیچ خبری نیست و تمام حرف هایی را که شنیده باور نمی کند؛ نه اینکه نامزدش، رُزا آنجا بود. دست در گردنش انداخت و خواست او را ببوسد. ولی رُزا ضمن آنکه بر می گشت گفت: «نه!» بنونی دیگر اقدامی نکرد، رهایش کرد و پرسید: «چرا نه؟» رُزا جواب داد: «نه!» این حرف بنونی را از پا درآورد. گفت: «احسان های تو را گدایی نمی کنم.» مکث. رُزا سربه زیر افکنده بود و بنونی تمام مدت نگاهش به او بود و خود را آماده می کرد که چه بگوید. گفت: «خودم را آماده کرده بودم که در لوفوتن چند کلمه ای از تو به دستم برسد.» رُزا از پا در آمده جواب داد: «بله.» - و حالا هم از وقتی که برگشته ام راهی برای دیدنت وجود ندارد. رُزا به همین اکتفا کرد که بگوید: «باعث حیرتم نمی شوی.» - باید چه فکر و خیالی بکنم؟ همه چیز بین ما به پایان رسیده؟ - می ترسم همین طور باشد.

فهرست


  • درباره ی نویسنده
  • یادداشت
  • بنونی


(برنده جایزه نوبل ادبی) نویسنده: کنوت هامسون مترجم: قاسم صنعوی انتشارات: گل آذین


درباره کنوت هامسون نویسنده کتاب کتاب بنونی - کنوت هامسون


نظرات کاربران درباره کتاب بنونی - کنوت هامسون


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بنونی - کنوت هامسون" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل