دربارهی کتاب جادوی بد
کتاب "جادوی بد"، جلد اول از مجموعه داستانهای "سهگانهی بد" میباشد که داستانی تخیلی و ماجراجویانه را در اختیار مخاطب نوجوان قرار میدهد. شخصیت اصلی قصه، "کلی" نام دارد. او پسری نوجوان، خجالتی و منزوی است که به شدت، از جلب توجه کردن در برابر دیگران پرهیز میکند. کلی در کلاس ششم تحصیل مینماید.
برادر بزرگتر کلی، به شعبدهبازی و جادو علاقهی فراوانی دارد. او همواره با استفاده از حقهها و ترفندهای شعبدهبازان، نمایشهای جادویی را برای کلی اجرا میکند و به این کار عشق میورزد. تا اینکه یک روز، بدون دادن هیچ خبری، جهت تحقق آرزوهایش، خانوادهاش را برای همیشه ترک مینماید.
هم اکنون دو سال از این واقعه میگذرد. کلی همچنان، برادرش را دوست میدارد و دلتنگ اوست. پسر قصه، همیشه تصور میکند که علت دورشدن برادر از خانه، جادو میباشد. در نتیجهی همین موضوع نیز، از سحر و جادو متنفر شده است.
داستان از اجرای نمایشنامهی "توفان شکسپیر" توسط دانشآموزان کلاس کلی آغاز میگردد؛ نمایشنامهای در رابطه با جادو که کلی نیز یکی از بازیگران آن است. در طی اجرای نمایش، پسر قصه دچار توهم میشود؛ او برادر گمشدهاش را بر روی صحنه میبیند و با او به صحبت میپردازد. در نتیجه، غم دوری و از دست دادن برادر مجددا برای او زنده میگردد. این غم موجب بیزاری او از نمایشنامهی توفان میشود.
یک هفته پس از این ماجرا، معلم هنر، از همهی دانشآموزان میخواهد که انشایی را دربارهی نمایش توفان و نقش جادو در آن بنویسند. موضوعی که فکر و ذهن کلی را تحت فشار قرار میدهد و مانع از نگارش انشا میشود. تنها جملهای که کلی میتواند آن را بر روی دفتر بنویسد، این است: "گندش بزنند جادو!" این جمله، دردسرهای بزرگی را برای کلی ایجاد میکند و او را با اتفاقاتی پرکشش درگیر میسازد.
بخشی از کتاب جادوی بد
فصل شانزدهم، بخش دوم
راه پشتی
کلی برای اینکه از راه پشتی به کتابخانه برسد، مجبور بود از همان کورهراهی بالا برود که اول از آن به مزرع سبز زمین آمده بود. بعد مجبور بود از خطالراسی حرکت کند که اردوگاه را دور میزد و دایرهای در اطراف ویرانهها میساخت.
کلی از آن خطالراس میتوانست پابلو و جونا را در درختچهزار ببیند که نردبان گذاشته بودند کنار درختچههای مرموز و روی نردبان ایستاده بودند. موزها را دستهدسته میکندند و پرت میکردند برای کوان. کلی یک لحظه دچار عذاب وجدان شد که میبایست به بچهها کمک میکرد. البته او امروز تقریبا غرق شده بود و فعلا جزو اموات محسوب میشد. یعنی حقش نبود یک امروز هم که شده، مجوز مرخصی از موزچینی برایش صادر میشد؟ به راهش ادامه داد.
چند دقیقه بعد کوره راه رسید به یک نهر کوچک و از داخل جنگلی از سرخسهای بلند گذشت؛ آنقدر مرتفع که کلی برای گذشتن از زیرشان لازم نبود خم شود. دوشان در اینجا خیلی غلیظ بود و کلی به سختی میتوانست ببیند که جلویش چیست. برگهای پرمانند سرخش صورتش را قلقلک میداد و چند باری هم پایش روی گل لیز خورد.
اوایل فکر میکرد که فقط به خاطر سرخسهاست که احساس ناراحتی دست از سرش برنمیدارد ولی خیلی زود به این نتیجه رسید که این حس نگرانی است و اینکه انگار یک نفر مراقبش است.
و یا تعقیبش میکند.
بلند گفت: «لیرا، میدونم که اونجایی.»
پاسخی نیامد.
«یالا دیگه، باهام حرف بزن. خیلی احمقانهست.»
باز هم جوابی در کار نبود. شاید لیرا نبود. شاید فیلنت بود که میخواست جلوی کلی را بگیرد که دوباره شبح دختر را نبیند. اما بعد به خود گفت اگر اوست، چرا جلوتر نمیآید؟ چرا با کلی رو در رو نمیشود؟ به بالا رفتن ادامه داد.
پرسشی که واقعا برایش مطرح بود، این بود که کارت کتابخانه چگونه به کیف پولش راه پیدا کرده است. اگر لیرا داشت راستش را میگفت و واقعا کیف پول را دیده بود که بیرون کلبه افتاده، پس یک نفر باید کارت را داخلش گذاشته باشد. اما چه کسی؟ چرا؟
آیا شبح دختر نبود که از کتابخانه فرار کرده بود، کارت را در کیف پول کلی گذاشته بود و حالا داشت ...
خرید کتاب جادوی بد
برای خرید کتاب جادوی بد اثر پسودانیموس بوش با ترجمه ی ساسان گلفر از انتشارات پرتقال به فروشگاه اینترنتی کتابانه مراجعه نمایید.
نویسنده: پسودانیموس بوش مترجم: ساسان گلفر انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب جادوی بد
دیدگاه کاربران