دربارهی کتاب جدال جادوگران
کتاب "جدال جادوگران"، روایتگر داستانی تخیلی و جادویی میباشد که برای مخاطب نوجوان به نگارش درآمده است. شخصیت اصلی قصه، "لنی مرکادو" نام دارد؛ دختری نوجوان از نوادگان خاندان جادوگران "دپامپورامپ". لنی، در کنار والدین و برادر کوچکترش، "مایکل" زندگی میکند. او نیز همچون سایر افراد خانواده و اقوامش، از قدرت جادویی برخوردار است؛ قدرتی که با استفاده از آن میتواند برای چند ثانیه خود را نامرئی کند. لنی علاقهی فراوانی به جادو دارد. وی همواره بیشتر اوقات خود را صرف تمرین و افزایش قدرتش میکند. تمریناتی که اغلب، نتایج رضایتبخشی را برای دختر قصه به ارمغان نمیآورد.
"مرتیمر دپامپورامپ"، کنت پامپورامپ، سرجادوگر و اربابِ ندرلی (سرزمین جادوگران) میباشد؛ پیرترین و قدرتمندترین جادوگر کل خاندان دپامپورامپ، که پدربزرگ مادری لنی است و از توانایی جادویی نامحدودی برخوردار میباشد. تواناییای که لنی به آن غبطه میخورد. "استلا"، دستیار قدیمی مرتیمر است و همیشه این مرد را در کارهایش یاری میرساند.
اصل ماجرای این داستان، از تصمیم بزرگ و سرنوشتساز پدربزرگ لنی آغاز میگردد. مرتیمر، قصد دارد که از قدرت و جایگاه خویش انصراف داده و خود را بازنشسته کند. بنابراین باید از میان نوههایش، فردی شایسته را به عنوان جایگزین انتخاب نماید. در همین راستا، مرتیمر، به صورت کتبی از استلا میخواهد که فرزندانش را از این موضوع مطلع سازد و نوههایش را برای شرکت در رقابت جادویی دعوت کند. رقابتی سخت و پرهیجان که برندهی آن مالک سرزمین، مقام، داراییهای مرتیمر و از همه مهمتر، صاحب توانایی جادویی بی پایان او خواهد شد.
لنی از شنیدن این خبر به شدت هیجانزده میشود و خود را برای شرکت در رقابت آماده میکند. غافل از اینکه در آیندهای نهچندان دور، با اتفاقات و موانعی غیرقابل پیشبینی مواجه خواهد گشت.
بخشی از کتاب جدال جادوگران
یک فکر بکر
عمو هامفری بلند شد و ایستاد. «چی گفتی؟»
لنی نخودی خندید. عمو هامفری میتوانست مربیاش باشد! میتوانست به او یاد بدهد چطور تواناییهایش را گسترش دهد و قویتر شود. شاید، فقط شاید، لنی یکبار و برای همیشه، میتوانست به همه ثابت کند که لیاقت این را دارد که برای سرجادوگری نیمنگاهی بهش بکنند.
«گفتم میخوام بهم آموزش بدی!»
«چی؟! من؟!»
«بله! شما!»
«شما کیه؟»
لنی به عمو اشاره کرد و گفت: «کی کیه؟ شما دیگه!»
عمو هامفری دهانش را کج کرد و به دوردستها خیره شد. «نه.»
«صبر کن ببینم. نه!»
تاکید کرد: «نه!»
نه!
لنی نفس عمیقی کشید. امکان نداشت باز هم همان اتفاق بیفتد.
با التماس پرسید: «خب، چرا نه؟»
بدون هیچ حرفی، عمو هامفری روی سکو ایستاد و بعد از درخت پایین رفت. لنی صدایش کرد: «عمو هامفری! عمو هامفری! صبر کنین!» ولی او اصلا به روی خودش نیاورد که صدای لنی را میشنود. لنی هم پشت سرش از درخت سرازیر شد پایین.
لنی فکر کرد عمو احتمالا بعد از رسیدن به صخرهی غولآسایی که به غار راه داشت، میایستد، ولی عمو همچنان به راهش ادامه میداد. از جنگل منطقهی مرزی هم گذشت. آن قسمت منطقهی مرزی با اینکه هوا روشن بود، هنوز آنقدر تاریک بود که ترس به دل آدم میافتاد.
لنی دوباره پرسید: «کجا داری میری؟»
«دارم برمیگردونمت به قلعه!»
لنی ایستاد، پاهایش را محکم توی گل و شل فرو کرد. «نمیتونی من رو برگردونی اونجا!»
یکدفعه باد شدیدی از پشت وزید و هلش داد سمت جلو و لنی سکندری خورد.
«تازه با تواناییهاتون هم نمیتونین وادارم کنین!»
عمو هامفری گفت: «وقت مسخرهبازی ندارم.» و زمین را حرکت داد تا روی خندق لغزان برای خودش پل بسازد. «من که للهی بچه نیستم.»
«من هم لله احتیاج ندارم! مربی لازم دارم!»
هامفری گفت: «وقت اون رو هم ندارم.» و باد دیگری فرستاد تا لنی را به جلو هل بدهد. باد موهای لنی را یکراست برد توی دهانش.
لنی موهایش را تف کرد بیرون. «نمیتونی حتی تصور کنی من چه احساسی دارم؟»
عمو هامفری آه کشید. «لزومی نداره تصور کنم. خیلی خوب میدونم جدال جادوگری چه درد و رنجی به آدم وارد میکنه، بهتر از هر کس دیگهای.»
لنی دست به سینه شد. «کاش میتونستم کلا جدال جادوگری رو نیستونابود کنم. اینجوری هیچکس مجبور به رقابت نبود! بعد دیگه همهمون شاد بودیم!»
عمو هامفری یکدفعه ایستاد. گفت: «حالا این شد یه چیزی.» لبخند خوشحالی گوشهی لبهایش نقش بست. «یعنی از پسش برمیآیم؟»
«از پس چی؟»
«نیستونابود کردن جدال جادوگری دیگه.»
لنی ابروهایش را در هم کشید. «صبر کن ببینم، میخوایم جدال جادوگری رو نیستونابود کنیم؟»
«مگه خودت این رو نگفتی؟!»
«من... من که جدی نگفتم. فقط یه جورهایی از دهنم پرید.»
«خب، چرا که نه؟»
لنی به فکر فرو رفت. میتوانست جدال جادوگری را نیستونابود کند؟ هر چه بیشتر بهش فکر میکرد، بیشتر از فکر خودش خوشش میآمد. اگر توی مسابقه خرابکاری میکرد، میتوانست باباجان را آزار بدهد، همانطور که باباجانش را آزار داده بود. تازه میتوانست به او و بقیه ثابت کند که توی جادو چقدر کارش درست است...
کتاب جدال با جادوگران اثر لورن مگزینر با ترجمه ی چکامه چکامیان توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
نویسنده: لورن مگزینر مترجم: چکامه چکامیان انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب جدال جادوگران انتشارات پرتقال
دیدگاه کاربران