دربارهی کتاب کلاغ کوکی
کتاب "کلاغ کوکی" روایتگر داستانی تخیلی و خواندنی میباشد که برای مخطاب کودک و نوجوان به رشتهی تحریر درآمده است.
شخصیت اصلی قصه "سرن ریس" نام دارد. این دختر، والدین خود را در همان دوران کودکی از دست میدهد؛ آن هم در کشوری بیگانه و به دور از سرزمین مادریاش. مقامات دولتی، پس از مرگ پدر و مادر سرن، او را به میهن خود بازمیگردانند. آنها به دلیل عدم اطلاع از هویت اقوام دختر قصه، سرن را به یتیم خانهی "سنت ماری" منتقل میکنند. تا اینکه، سالها بعد، "گریس"، عمهی پیر و بیمار سرن، ردی از او به دست آورده و برادرزادهاش را همراه با خود به لندن و منزل مجللش میبرد.
سرن با ورود به خانهی گریس، از زندگی مرفهی بهرهمند میگردد. اما این خوشبختی فقط شش ماه به طول میانجامد. زیرا گریس پیر از دنیا میرود. در طول مراسم سوگواری عمه، کاپیتان "آرتور جونز"، دوست قدیمی پدر سورن، دختر قصه را ملاقات میکند. وی پس از اطلاع از وضعیت دردناک سرن، به اتفاق همسرش تصمیم میگیرد که او را به عنوان دخترخواندهی خود بپذیرد. بنابراین درخواست خود را به "جی. آر. فریمن،" مشاور حقوقی گریس ارائه میکند. این مرد نیز، پیشنهاد کاپیتان را به سرن ابلاغ کرده و او را در جریان میگذارد.
سرن به محض اطلاع از این موضوع، درخواست جونز را میپذیرد و پس از دریافت بلیت قطار، با شور و شوقی وصفناشدنی شبانه عازم منزل کاپیتان میشود. وی در ایستگاه قطار، با مردی غریبه و مرموز روبهرو میگردد؛ مردی که بستهای عجیب و سنگین را در دست دارد و مدام از عدهای ناشناس سخن میگوید که در جستجوی او هستند. پس از دقایقی کوتاه، مرد مرموز، سراسیمه بستهی عجیب را به سرن میسپارد و از او میخواهد که تحت هیچ شرایطی آن را از خود دور نسازد. لحظاتی بعد، قطار از راه رسیده و سرن به ناچار، همراه با بسته سوار آن میشود. غافل از اینکه همین بسته او را با ماجراهایی پرکشش و هیجانانگیز مواجه خواهد ساخت.
برشی از متن کتاب کلاغ کوکی
شیشه و برف
موجودات مرموز نشستهاند به کمین در این سکوت سنگین
آنجا اتاق بازی بود.
حتی با جود تاریکی اتاق با یک نگاه میشد این را فهمید. شعلهی شمع در آینهها و سطوح شفاف سوسو میزد. سرن که پاورچین وارد اتاق شد بازتاب صورتش همهجا افتاد.
زیر لب گفت: «آهای، توماس؟»
«تو دست بردار نیستی، نه؟» کلاغ پشت سر سرن بال زده و روی قلعهی سربازان نشسته بود. «اینجا هیچکی به جز ما نیست، دخترهی احمق. و اگه نظر من رو بخوای سالهاست که کسی نیست.»
سرن باید میپذیرفت. تمام میز و صندلیها با ملافههای سفید پوشیده شده بودند. زمین آنقدر گرد و خاکی بود که رد پاهای سرن رویش جا میماند، و وقتی دستش را دراز کرد و به اسب گهوارهای دست زد، اسب با صدای جیرجیر آرام تکان خورد، انگار مدتها بود از آن استفاده نشده.
کلاغ با تندی گفت: «و این صدا... همون صدای نفس کشیدنیه که میگفتی. این فقط یه اسباببازی کهنهی جیرجیروئه.»
سرن پرید به او. «حالا که اینطوره درست مثل خودته.» سرن خیلی ناامید شده بود. تا این لحظه نفهمیده بود چهقدر دلش میخواسته توماس اینجا باشد، تا در این خانهی غمزده و دلگیر دوست و همصحبتی پیدا کند. سرن در را بست و پشت به آن ایستاد. چیزهای عجیبی روی تمام میزها و قفسهها برق میزدند؛ اشیایی کوچک و درخشان. یعنی چه بودند؟
کلاغ دستور داد: «چراغ رو روشن کن.»
روی میز چراغی گردسوز بود که هنوز کمی نفت ته مخزنش داشت. سرن فتیله را بالا کشید و با شعلهی شمع آن را روشن کرد، بعد شیشهی چراغ را روی شعله گذاشت. وقتی نور زرد چراغ کمکم زیادتر شد سرن به اطراف نگاه کرد.
و نفسش بند آمد.
اتاق پر بود از گویهای شیشهای.
روی هر قفسه مجموعهای کامل از آنها ردیف شده بود. سرن نزدیکترین گوی را برداشت؛ سنگین بود. داخل گوی خانهای درست مانند پِلَس – اِ – فِران قرار داشت که جلویش بابانوئلی سوار بر سورتمه نشسته، و دریاچهای از جنس کاغذ نقرهای و درختهایی مینیاتوری اطراف خانه را تزئین کرده بودند که از پیپپاککن درست شده بودند.
«گوی برفی!»
سرن آن گوی را پایین گذاشت و یکی دیگر را تکان داد، و کولاکی...
کتاب کلاغ کوکی اثر کاترین فیشر با ترجمهی شبنم حاتمی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: کاترین فیشر
- مترجم: شبنم حاتمی
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب کلاغ کوکی
دیدگاه کاربران