دربارهی کتاب رباتی که سیر نمیشود اثر جرت لرنر
کتاب "رباتی که سیر نمیشود" روایتگر داستانی تخیلی و پرماجرا میباشد که برای مطالعهی مخاطب کودک و نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "کندی" نام دارد. او نوجوانی باهوش میباشد که عضو گروهی به نام "موتورمغزها" است؛ گروهی دوازده نفره که به موضوعات علمی و فناوری روز جهان علاقهمند هستند و همواره اوقات خود را صرف بحثوگفتگو در این حیطه میکنند. کندی علیرغم عضویت در این گروه، به طور کل با نام و هدفش، مخالف است. اما جرات خروج از گروه و ترک آن را ندارد.
"دن"، "جری لین" و "جان هنری ناکز" نیز از اعضای موتورمغزها هستند؛ افرادی که دوستان صمیمی کندی محسوب میشوند. هر یک از این پسرها، از ویژگیهای منحصربهفردی برخوردارند و از علم و دانش بالایی بهرهمند میباشند.
ماجرای کتاب، پس از ورود یک جعبهی عجیب و غریب به داستان، آغاز میگردد؛ جعبهای که نام پسر قصه بر رویش نوشته شده و کندی آن را به طور اتفاقی در مقابل درب منزلش مشاهده مینماید. وی خوشحال و کنجکاو سعی میکند که بسته را به داخل خانه ببرد. اما از آنجایی که جعبه و محتویاتش خیلی سنگین و بزرگ است، تلاشهایش بینتیجه میماند. بنابراین با دن، تماس گرفته و از او طلب یاری میکند.
دن و کندی، با شور و شوقی وصفناشدنی، جعبه را به داخل خانه میبرند. اما پس از باز کردن درب آن، با تعداد زیادی قطعات فلزی روبهرو میشوند؛ قطعاتی مربوط به یک ربات عظیم که پسران قصه باید آنها را درست و صحیح به یکدیگر متصل نمایند. موضوعی که آغازگر ماجراهایی غیرقابل پیشبینی و پردردسر خواهد بود.
برشی از کتاب رباتی که سیر نمیشود اثر جرت لرنر
39
باور کنید یا نه، همهچیز با آن برنامه کودک مسخره شروع شد، اتحادیهی پینهدوزها. خب با آن برنامهی تلویزیونی و با جان هنری ناگز.
ولی اول چیزهای مهمتر.
درست قبل از اینکه اتحادیهی پینهدوزها متوقف شود، در آخرین قسمتی که آنتن تلویزیون به آن برنامه مزین شده، گروه حشرههای زیبای خالخالی، به سختترین مشکلی که تا بهحال داشتهاند برمیخورند. آنها به جنگ گروهی از سوسکهای مکانیکی-موتوری کاملا بیاحساس رفتند، که احتمالا این مورد آخر در چشم این حشرات قرمز روشن همیشهدلشاد از همه بدتر بوده.
این موجودات، مهربان و ملاحظهکار نبودند. آنها بلد نبودند چیزی را با بقیه سهیم شوند. در چشم آنها، دوستی چیزی عجیب، احمقانه و حتی مسخره بود.
معلوم است که پینهدوزهای بیشازحد مهربان همیشه آماده برای سهیم شدن با بقیه، وحشت کردند؛ و وقتی آن سوسکهای مکانیکی بدون گفتن «لطفا» و «ممنون» شروع به خوردن همهی غذاهایشان کردند، خب، این کار دیگر کارد را به استخوانشان رساند. پینهدوزها باید، خب، درس درستوحسابیای به آن سوسکها میدادند.
باورتان میشود که دن واقعا این چیزها را دوست داشت؟
آه.
بههر حال، این آخرین قسمت بود که اهمیت داشت. چون فکری در سر دن جرقه زد. او شروع به فکر کردن دربارهی رباتها کرد و من را هم به فکر برد. حتی چندتاچیز هم با هم ساختیم، مثل کاردستی چهارچرخی که با لگو ساختیم و میتوانست به تنهایی، ردیف 9 متری دومینوها را بریزد. اولش برایم خیلی جذاب بود، ولی خیلی زود سراغ چیزهای دیگر رفتم. (راستش فکر کنم همان موقعها بود که بابابزرگم تونل بادی را که خودم باید درستش میکردم فرستاد). ولی دن سراغ چیز دیگری نرفت. یکجورهایی فکر کرد میتواند حتی ربات بزرگتر و بهتری بسازد و اینکه میتواند خودش بدون کمک من این کار را بکند.
برای همین شروع به تحقیق کرد. کتاب میخواند، آزمایش و خیالبافی میکرد. همهی این کارها را بعدازظهرها زمانی که اتحادیهی پینهدوزها قبلا پخش میشد انجام میداد. میدانست در آن ساعت، علاقهای به اینکه با او وقت بگذرانم ندارم و خیلی هم از دروغ گفتن به من حس بدی نداشت، چون ایدهی رباتها را از همین برنامهی حالا متوقف شده گرفته بودم، میدانید همان برنامهای که من در هر فرصتی، مسخرهاش میکردم...
کتاب رباتی که سیر نمیشود اثر جرت لرنر و ترجمهی هدا نژادحسینیان توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: جرت لرنر
- مترجم: هدا نژادحسینیان
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب رباتی که سیر نمی شود
دیدگاه کاربران