دربارهی کتاب دختری با قلب اژدها
کتاب "دختری با قلب اژدها" روایتگر داستانی پرکشش و زیبا میباشد که برای مخاطب نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "سیلکی" نام دارد. او دختری سیزده ساله و بسیار شجاع و باهوش میباشد که از مهارت بی نظیری در قصهگویی برخوردار است. سیلکی، شش سال پیش، در طی یک سفر وحشتناک، پدر و مادرش را از دست داده و حالا، برادرش، "دیتر"، تنها عضو باقی مانده از خانوادهاش میباشد. این خواهر و برادر، همراه با یکدیگر، کنار رودخانهی شهر "دراشنبرگ" و درون یک چادر کهنه و چهل تکهای زندگی میکنند.
دراشنبرگ، شهری عجیب و مرموز است که تحت حکومت شاهزاده خانم تاجدار اداره میشود. این زن، سالها پیش با فرماندهی گروهی از موجودات بسیار قدرتمند و بزرگ پیمان بسته و مسئولیت نگهبانی از شهر را به آنها سپرده است؛ موجوداتی غولپیکر که اژدها نام دارند. اغلب مردم مخالف این پیمان هستند؛ زیرا حضور این موجودات را زنگ خطری در مقابل حفظ جان خود و خانوادههایشان میدانند.
"اونتورین"، یکی از دوستان صمیمی سیلکی است. در واقع او دختری از خاندان اژدها میباشد که با کمک یک آشپزجادوگر دورهگرد توانسته به انسان تبدیل شود. اونتورین، هر گاه که بخواهد، میتوانند مجددا به ظاهر اژدهایی خویش بازگشته و از قدرتهای منحصر به فرد خود استفاده کند. او در بهترین کارخانهی شکلاتسازی دراشنبرگ، به عنوان شاگرد شکلاتساز فعالیت میکند.
سیلکی نیز با کمک اونتورین، موفق میشود که در کارخانه شکلات مسئولیتی را برعهده گرفته و شغلی مناسب را به خود اختصاص دهد. او تمام تلاش خود را صرف میکند تا وظایفش را به نحو احسن انجام دهد. اما با وقوع اتفاقاتی غیر قابل پیشبینی در روزهای آتی، سیلکی با دردسرها و مشکلات بزرگی مواجه میگردد؛ مشکلاتی که روایتهایی جذاب و پرکشش را در اختیار خواننده قرار میدهد.
برشی از کتاب دختری با قلب اژدها
حتی سعی نکردم بدوم. در عوض، با صدای ضربان قلبم که تا زیر گلویم آمده بود گفتم: «نگران نباش انتورین همه چی تموم میشه....»
اما مگر میشد انتورین با کسی که خانوادهاش را تهدید کرده، نجنگد. غرش خشم انتورین توی هوا پیچید.
فکر میکردم که هیچچیز نمیتواند دیوارهای محکم این قصر را حتی ذرهای تکان دهد، اما وقتی اونتورین به شکل یک اژدهای کامل درآمد، راهروی باریک دوروبر تاب برداشت و فروریخت.
ملازمان پریها تقلا میکردند تا راهی برای فرار از آوار دیوارها پیدا کنند و صدای جیغ و فریادشان به هوا رفته بود. گویهای نورانی طلایی از دل این آشوب بیرون زدند، همه به جز آن دو جفت نوری که به من چسبیده بودند و وزوزهای زیر و شدیدشان نزدیک بود گوشم را کر کنند. مخصوصا که کنار گردنم شناور بودند و حتی لرزش گرمشان را روی پوستم احساس میکردم.
احتمالا این دو نور برای این گماشته شده بودند که من را برای اربابهایشان اسیر نگه دارند، اما من حتی یک لحظه هم به فرار فکر نمیکردم. همهی آن چیزی که توجه من را به خود جلب کرده بود، جانور غولپیکر و وحشتناک و خزندهای بود که میغرید و گرومپگرومپ پا میکوبید و دمش را به وسط آن آشوب میکوفت.
«اونتورین!»
به جلو خیز برداشتم، سرم را بین بازوهایم گرفتم، تند جلو رفتم و غلت زدم و صحیح و سالم زیر بدن زرهپوش بهترین دوستم فرود آمدم. تکهپارههای آوار دیوار دوروبر ما فرو میافتادند. پاهای چنگالدار و عظیم انتورین محکم در هر دو طرف من توی زمین فرو رفته بودند و بالهای آتشین نقرهای و سرخ او کاملا باز شده بودند و تا اتاق آن سوی راهرو میرسیدند. گردن پیچان و بلندش به بالا برافراشته شده بود و از دل سقف درهم شکسته نعره میکشیدند: «اون رو هیچجا نمیبرین!»
چی؟ حیرت مثل نیزه وجودم را درنوردید، با دهان باز به او خیره ماندم و سرجایم منجمد شدم.
انتورین مشغول دفاع از خانوادهاش نبود.
داشت از من محافظت میکرد!
وقت نداشتم که دستوپایم را گم کنم یا از او تشکر کنم یا از کوره دربروم. برای یکبار هم که شده حتی نمیخواستم حرف بزنم... چون وقتی گرد و خاک توی هوا خوابید پریپادشاه و دارودستهاش آن طرف کپههای پارهآجر توی راهروی مخفی ایستاده بودند...
کتاب دختری با قلب اژدها اثر استفانی برجس با ترجمه ی ساره پیمان توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: استفانی برجس
- مترجم: ساره پیمان
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب دختری با قلب اژدها
دیدگاه کاربران