دربارهی کتاب تونل اثر ارنستو ساباتو
کتاب تونل اثر ارنستو ساباتو که نخستین کتاب از نامدارترین رمانهای سهگانۀ ادبیات اسپانیا است، داستان نقاشی به نام «کاستل» را روایت میکند، نقاشی معروف و نامدار که همواره از نقدهای یکطرفه وارد بر آثارش بیزار بوده است.
او نقاشی تنها و منزوی است. یک روز در یکی از نمایشگاههایی که برگزار کرده است زنی به نام ماریا را میبیند، او به آثار او خیره نگاه میکند کاستل با خود فکر میکند، این تنها انسانیست که او و آثارش را درک میکند در ادامه این داستان تلاشِ بیوقفۀ کاستل برای پیدا کردن ماریا و حرف زدن با او را نشان میدهد. این رمان داستانِ اعترافات و افکار کاستل را روایت میکند. دربارهی داستان تکان دهندۀ آن می توان به نحوۀ آغاز آن بسنده کرد، آغازی که هرگز از یادِ خواننده آن نمیرود:
«کافی است بگویم که من خوآن پابلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت.»
داستان حاویِ توضیحات و جزئیات دقیق از افکار و سوءظن های کاستل و تصویر سازی و توصیفات دقیق از عشق و احساساتش به ماریا میشود که خواننده را تا آخر داستان با خود همراه میکند.
بخشی از کتاب تونل اثر ارنستو ساباتو
من بیتاب و بیقرار، عاشق ماریا بودم، در عین حال که کلمۀ عشق هیچگاه بین ما رد و بدل نشده بود. دیگر تاب آن را نداشتم که در انتظار بازگشت او از ملک اربابی بمانم تا این را به او بگویم.
ولی او باز نگشت. و با گذشت روزها نوعی جنون و شیدایی در جان من قوت میگرفت. نامۀ دومی به او نوشتم ه در آن فقط میگفتم «دوستت دارم، ماریا، دوستت دارم، دوستت دارم!»
پس از دو روز، که بر من چون ابدیت گذشت، پاسخی دریافت کردم که فقط این جمله را در بر داشت:« میترسم به تو آسیب بزرگی برسانم.» من بیدرنگ جواب دادم « برای من اهمیت ندارد که تو با من چه میکنی. اگر نتوانم ترا دوست بدارم، خواهم مرد. هر ثانیهای که بی تو میگذارنم برای من مثل شکنجه است.»
روزهای دهشتزا پشت سرهم میگذشتند، ولی خبری از او نشد. نومیدانه نوشتم «تو داری مرا پاره پاره میکنی.»
روز بعد تلفن راه دور زنگ زد، و من صدای لرزان او را شنیدم. جز کلمۀ ماریا، که آن را یکریز تکرار میکردم، چیز دیگری به فکرم نمیرسید. به هرحال گفتن کلمهای دیگر ناممکن بود؛ گلویم چنان فشرده بود که نمیتوانستم کلمۀ واضحی را بر زبان آورم. ماریا گفت:« فردا بر میگردم به بونئوس آیرس. به محض رسیدن بهات زنگ میزنم.»
بعد از ظهر روز بعد از خانهاش به من زنگ زد.
گفتم «باید ببینمت، همین حالا»
جواب داد«باشد، امروز میبینمت»
«در پلازا سنمارتین منتظرت هستم.»
ماریا دودل بود، گفت « من لارکولهتا را ترجیح میدهم. ساعت هشت آنجا هستم.»
ساعتهای انتظار را چطور گذراندم. در خیابانها بیهدف پرسه میزدم تا گذشت زمان را حس نکنم. چه عاطفه و رافتی قلب مرا سرشار میکرد. جهان چه زیبا بود، بعدازظهر تابستان، و بچههایی که در پیادهرو بازی میکردند. امروز میتوانم عمیقا فکر کنم که چطور عشق ما را کور میکند! با چه جادویی، واقعیت را دگرگونه باز مینماید. جهان زیبا است؟ چه حرف خندهداری!
دو سه دقیقه از هشت گذشته ماریا را دیدم که در تاریکی به دنبال من میگردد. آن قدر دیر بود که من نمیتوانستم صورتش را ببینم، ولی از طرز راه رفتنش شناختمش.
کتاب تونل اثر ارنستو ساباتو با ترجمهی مصطفی مفیدی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ارنستو ساباتو
- مترجم: مصطفی مفیدی
- انتشارات: نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب تونل | ارنستو ساباتو
دیدگاه کاربران