درباره کتاب نیمهشب در داستایفسکی
در این کتاب داستان هایی از: نیکل کراوس، برد واتسن، موریل اسپارک، سیلویا پلات، جولیان بارنز، دان دلپلو نویسندگان سرشناس اروپایی وجود دارد. به دلیل اینکه داستانهای این کتاب هر کدام از یک نویسنده است و این نویسندهها هر کدام سبک کاری مختص به خودشان را دارند، میان داستانهای این کتاب تفاوتهای قابل ملاحظهای وجود دارد. داستانهایی با سبکهای متفاوت اما زیباییهای مشابه. نام این اثر از روی یکی از داستانهای کتاب گرفته شده است و با گزینش و ویرایش "پویا رفویی" جای خود را در میان کتابخوانها باز کرده است. تصویر کاملی که هر یک از این نویسندگان در مورد داستانشان به خواننده ارائه میدهند، باعث جذابیت این کتاب شده است. شخصیتپردازی قوی و شرح دقیق صحنهها از دیگر ویژگیهای مثبت این مجموعه داستان است. کتابی که قطعا بیشتر از یکبار توسط شما خوانده خواهد شد، زیرا کشش و گیرایی هر کدام از داستانها بهگونهای است که شما را برای چندمین بار به سمت خودش میکشاند. اگر در شلوغی روزمرگیهایتان گم شدهاید و فرصت ندارید و در عین حال دلتان میخواهد کتاب بخوانید و هر روز هرچند کم، مطالعه داشته باشید، داستانهای کوتاه اینچنینی گزینه بسیار مناسبی هستند.
برشی از متن کتاب نیمهشب در داستایفسکی
بچه که بودم، هر وقت به سکسکه میافتادم مادرم میرفت و کلید خانه را میآورد، یقهام را عقب میکشید و آن فلز سرد را توی تنم میانداخت آنوقتها این کار را یک روش متعارف پزشکی یا مادرانه به حساب میآوردم، بعدها به این فکر افتادم که آیا چنین درمانی صرفا از راه ایجاد انحراف کارساز بود یا احتمالا توجیهات بالینی دیگری هم برایش وجود داشت، مثلا اینکه یک حس میتواند بر حس دیگر تاثیر مستقیم داشته باشد. در 21 سالگی وقتی به شدت عاشق شدم که هیچ تصوری از اشتیاق و دلبستگی من نداشت به عارضهای پوستی مبتلا شدم که اسمش را فراموش کردهام. بدنم از مچ دست تا مچ پا سرخ شد، ابتدا خارشی که لوسیون کالامین هم از پس برطرف کردنش برنمیآمد، بعد پوسته پوسته شدن ملایم بعد ورآمدن کامل پوست، تا بیرون زدن از پوسته خودم، مثل خزندهای که تغییر شکل بدهد. خردههایی از من در پیراهن و شلوارم ریخت در رختخواب، روی فرش تنها بخشهایی از اندامم که گر نگرفت و پوست نینداخت صورت، دستها، پاها و کشاله رانم بود. از دکتر نپرسیدم که چرا این طور شد به زنی که عاشقش بودم هم چیزی در آن باره نگفتم. طلاق که گرفتم دوستم بن که پزشک بود، خواست دستهایم را نشان بدهم. پرسیدم، آیا طب جدید دارد به کفبینی برمی گردد مثل دوره حکیم باشیها و اگر اینطور است آیا طالعبینی و نیروی جاذبه و نظریه اخلاط هم ممکن است به دنبالش بیاید. گفت که از روی کف دست و نوک انگشتهایم میتواند بگوید که بیش از اندازه مشروب میخورم. بعدها، با این تصور که ممکن بود فریبم داده باشد پرسیدم، آیا شوخی کرده یا واقعا این طور فکر میکند. کف دستهایم را بالا گرفت سری حاکی از تاکید تکان داد و گفت، به دنبال خانم دکترهای مجردی میگردد که من به نظرشان مشمئز کننده نباشم. اولین بار در مهمانی بن بود که دیدمش؛ مادرش را هم آورده بود تا حالا مادر و دخترها را با هم در مهمانی دیدهاید و سعی کردهاید سر دربیاورید که کدام یکی از آنها مراقب دیگری است؟ دختری که مادرش را برای مهمانی با خودش آورده یا مادری که دخترش را همراه خودش کرده یا هر دو همزمان، کدامش؟ آنها وقتی در نقش دوستان صمیمی هم ظاهر میشوند، اغلب نشانههایی از رابطهای رسمی میانشان دیده میشود. ناخشنودیشان را از همدیگر ابراز نمیکنند یا با یک چرخش چشم و یک غرولند نمایشی و اینکه "به هر حال اون هیچوقت منو به حساب نمیاره" دربارهاش اغراق میکنند.
فهرست
از هرکدام یکی تبانی نیمهشب در داستایفسکی نقاشان جوان بدبیاری خانه شاعر مشهور یکشنبه با خانواده مینتن
ترجمه: گروه مترجمان نیکا گزینش و ویرایش: پویا رفویی انتشارات: نیکا
نظرات کاربران درباره کتاب نیمه شب در داستایفسکی
دیدگاه کاربران