معرفی کتاب باران سیاه اثر ماسوجی ایبوسه
محور اصلی این رمان به ماجراهای بمباران اتمی هیروشیما مربوط است. رمان "باران سیاه" بر اساس مستندات تاریخی دوران بمباران شیمیایی هیروشیما نوشته شده است. روزنامهیومیوری ژاپن از این اثر به عنوان شفافترین و عمیقترین تصویری که از فاجعههیروشیما در ذهن ادبیات نقش بسته یاد کرده است. بیماری های ناشی از تشعشات بمباران اتمی و دلهره مردم، از دغدغه اصلی ماسوُجی ایبوُسه، نویسنده داستانهای مدرن ژاپنی است. این رمان نخستین بار در سال 1965 به صورت سریالی در یکی از مجلات ژاپن به چاپ رسید. ایبوسه تا سال های سال پس از فاجعهی اتمی هیروشیما دربارهی آن چه بر زادگاهش گذشت سکوت کرده بود، اما بالاخره سکوتش را شکست و "باران سیاه" را نوشت، او درباره انگیزه نوشتن این رمان گفته است: «آخرش فکر کردم، باید در مخالفت با جنگ چیزی بنویسم. "باران سیاه" داستانی است که بعد از جنگِ ویتنام نوشتم.» "باران سیاه" ریشه در واقعیت دارد و نویسنده براساس مستندات تاریخی درباره آنچه بر زندگی آدمهای ناحیه هیروشیما گذشت، آن را نوشته است. جان هرسی روزنامه نگار مشهور مجلهی «نیویورکر» و نویسندهی کتاب "هیروشیما" این رمان را جان بخشی به کابوس های مردمی می داند که بمب اتمی امریکا به سر ساکنان این مناطق آورد. داستان، زندگی دختری به نام "یاسوُکو" که با خانواده ی عمه اش زندگی می کند و "شیگه ماتسوُ شیزوُما" شوهر عمه اش سرپرستی او را به عهده گرفته است. مردم روستای کوباتاکه در بیست و پنج فرسنگی شرقِ هیروشیما، میگفتند یاسوُکو بیماری بمب اتم دارد. می گفتند آقا و خانم شیگه ماتسوُ بیماری او را مخفی میکنند. حتی افرادی هم که برای خواستگاری از یاسوُکو پیش همسایه ها تحقیق میکردند وقتی این شایعه را می شنیدند، منصرف می شدند و پرس و جو را ادامه نمی دادند. چهار سال و ده ماه بعد از خاتمهی جنگ، زمانی بود که سر و کله خواستگار بسیار مناسبی برای یاسوُکو پیدا شد. طرف ارباب جوان یکی از خانواده های با اصل و نسب روستای یامانو بود. ظاهراً جایی یاسوُکو چشمش را گرفته و واسطهی ازدواجی را برای پرس و جو فرستاده بود. وقتی نظرِ یاسوُکو را پرسیدند موافقت خود را اعلام کرد. شیگه ماتسوُ حواسش را جمع کرد تا این بار دربارهی شایعهی بیماری اتمی حرفی زده نشود و گواهی سلامت را که پزشک درجه اول نوشته بود، برای واسطه فرستاد. اما این شایعه مثل خوره به جان شیگه ماتسوُ شیزوُما و یاسوکو میافتد، آنها برای رد آن مجبور میشوند گذشته را شخم بزنند، بروند سراغ دفترهای خاطرات روزانه ای که هر کدام از آن روزهای تلخ دارند، مرور خاطرات جنگ و مرور روزهای ششم تا 15 اگوست 1945. این تازه آغازی است برای فاجعهای که یاسوکو و شیگه ماتسو شیزوما انتظارش را نداشتند.
برشی از متن کتاب باران سیاه اثر ماسوجی ایبوسه
در این چند سال، شیگه ماتسو شیزوما از روستای کوباتاکه مسئولیت یاسوکو دختر برادرزنش را بر عهده داشت. او نه تنها در این سال ها، که حالا هم فکر می کند، بعد از این باید نسبت به یاسوکو احساس مسئولیت دوچندانی داشته باشد. گویا دِینی بزرگ به گردن دارد. چون هر چند به سبب دوری یاسوکو وضعیت ساده به نظر می رسید. اما شایعه ای پخش شده بود مبنی بر اینکه اواخر جنگ، یاسوکو هنگام خدمت زیر پرچم، در واحد آشپزخانه گروه خدمات مدرسه راهنمایی شماره دو هیروشیما کار می کرده. مردم روستای کوباتاکه در بیست و پنج فرسنگی شرق هیروشیما، می گفتند یاسوکو بیماری بمب اتم دارد. می گفتند آقا و خانم شیگه ماتسو بیماری او را مخفی می کنند. حتی افرادی هم که برای خواستگاری از یاسوکو پیش همسایه ها تحقیق می کردند وقتی این شایعه را می شنیدند، بی خیال می شدند و پرس و جو را ادامه نمی دادند. صبح روز ششم ماه اوت، سرگروه خدمات مدرسه راهنمایی شماره دو هیروشیما روی پل تِنما یا پلی دیگر در غرب هیروشیما، داشت آدرس می پرسید که بمباران شد. در آنی همه دانش آموزان سوختند. معلم راهنما از دانش آموزان خواسته بود سرود «اگر به دریا روی...» را با صدای آهسته بخوانند. وقتی خواندن شان تمام شد، دستور داد «متفرق شوید» و او خودش را که جلودار گروه بود، توی رودخانه طغیان کرده انداخت. دانش آموزان هم همه از او تقلید کردند. این خبر را یکی از آن ها به گوش بقیه رساند که به سختی جان به در برده و برگشته بود؛ اما گفته می شود او هم سرانجام مُرد. به نظر می رسد این داستان را یکی از اعضای گروه پیشگامان وطن شایع کرده است. کسی که زاده همان روستا بود و از هیروشیما فرار کرد و برگشت. با این همه، کار کردن یاسوکو در واحد آشپزخانه گروه خدمات مدرسه راهنمایی شماره دو هیروشیما، حرفی بی پایه و اساس بود. اگر هم در آن بخش کار می کرد، دلیلی نداشت تا دختران آن قسمت در محلی باشند که سرود «اگر به دریا روی...» در آن جا خوانده می شد. یاسوکو در کارخانه فوُروُایچی متعلق به شرکت سهامی نخ ژاپن واقع در شهرک فوُروُایچی در حومه هیروشیما کار می کرد. او مسئول دفتر و منشی رئیس کارخانه، آقای فوُجیتا بود. بین شرکت سهامی نخ ژاپن و مدرسه راهنمایی شماره دو هم هیچ گونه ارتباطی وجود نداشت.
نظرات کاربران درباره کتاب باران سیاه
دیدگاه کاربران