دربارهی کتاب ژتون قرمز من
شخصیت اصلی داستان "رزمری کوک"، نام دارد؛ دختری بیست و دو ساله که دانشجوی سال پنجم می باشد. وی در خانواده ای پنج نفره متولد شده است؛ خانواده ای که هم اکنون سه عضو دارد. رزمری و مادر و پدرش. رزمری هفده سال پیش با ضربه ی روحی بزرگی مواجه شده است؛ ضربه ای ناشی از ناپدید شدن "فرن"، خواهر دو قلویش؛ این اتفاق تمام افراد خانواده از جمله "لوول"، برادر رزمری را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. با گذشت هفت سال از این ماجرا، هیچ خبری از فرن به دست نمی آید. تا اینکه لوول تصمیم می گیرد، شخصا، برای یافتن خواهرش، اقدام کند؛ این تصمیم آغازگر سفری بی بازگشت می شود. به طوری که هم اکنون پس از گذشت ده سال از رفتن لوول، او هنوز به خانه برنگشته و فرن نیز پیدا نشده است.
در طول تمام سال ها، و علی رغم بی اطلاعی خانواده از فرن و لوول، رزمری، به زندگی خود ادامه می دهد؛ بدون این که هیچ کنجکاوی در رابطه با این اتفاقات کند.
اصل ماجرای داستان در یک روز زمستانی سال 1996 شکل می گیرد. رزمری طبق عادت همیشگی برای صرف نوشیدنی به کافه تریای دانشگاه می رود. در این هنگام دختر و پسر جوانی به نزاع با یک دیگر می پردازند. پلیس امنیتی برای ایجاد آرامش، وارد کافه می شود. اما به اشتباه رزمری را دستگیر می کند. دختر قصه، از زندان با پدرش تماس می گیرد و از او درخواست کمک می کند. پدر به شدت عصبانی و خشمگین می شود و بی اختیار جمله ای با محتوای غیرمعمول بر زبان می آورد؛ محتوای همین جمله رزمری را به تفکر و بررسی سرنوشت برادر و خواهرش ترغیب می کند و منجر به افشای رازهایی بزرگ و روایت داستانی خواندنی می شود.
بخشی از کتاب ژتون قرمز من
فکر می کنم شکی درش نیست که مامان، بابا و لوول خیلی بیش تر از من در فراق فرن داغان شده اند. من چون زیادی برای درکش کوچک بودم راحت تر از آن گذر کردم.
و از جهتی من آن کسی بودم که این آسیب را متحمل شد. برای مامان، بابا و لوول، فرن از نیمه ی راه رسیده بود. آن ها اول خودشان را دریافته بودند، بنابراین هر کدام خودی داشتند که به آن برگردند. برای من، فرن سرآغاز بود. تنها کمی بیش تر از یک ماه داشتم که او وارد زندگی ام شد (و او تازه سه ماهگی اش را پشت سر گذاشته بود) هرگز خود قبل از اویم را نمی شناسم.
من فقدان جسمانی او را شدیدا حس می کردم. دلم برای بو و رطوبت بویناک نفسش روی گردنم تنگ شده بود. دلم برای انگشت هایش که لابلای موهایم می خزید تنگ شده بود. ما کنار هم می نشستیم، کنار هم دراز می کشیدیم، در طول روز صدبار یک دیگر را هل می دادیم و می کشیدیم و نوازش می کردیم و می زدیم. من از فقدان این ها رنج می کشیدم، سطح پوستم از تمنای این حس ها تیر می کشید.
بدون این که خودم خبر داشته باشم یک عادت تازه پیدا کرده بودم، یک جا می نشستم و پشت سر هم به عقب و جلو تکان می خوردم و تا به من تذکر داده نمی شد حرکت رفت و برگشتی ام را متوقف نمی کردم. عادت کرده بودم که ابروهایم را بالا بیندازم. انگشت هایم را گاز می گرفتم. آن قدر که خون می افتاد. مامن برزگ دونا برایم یک جفت دستکش کوچک و سفید عید پاک خرید و مجبورم کرد تا ماه ها بپوشم شان حتی توی خواب.
فرن همیشه دست های لاغر شیشه شور مانندش را از پشت دور کمرم حلقه می کرد. صورت و بدنش را به من می چسباند، قدم به قدم هماهنگ با هم راه می رفتیم، انگار که یک نفر باشیم. این کار باعث خنده ی دانشجویان می شد و ما احساس بامزگی می کردیم. بعضی وقت ها وجود یک میمون پشت سرم اسباب زحمت بود و بعضی وقت ها احساس بزرگ و کامل بودن می کردم؛ انگار آن چه در پایان مهم بود چیزهایی نبود که فرن می توانست انجام بدهد یا چیزهایی که من می توانستم. بلکه جمع این ها بود – آن چه فرن و من می توانستیم با هم انجام بدهیم. فرن و من با هم می توانستیم از پس هر کاری بربیاییم. این منی است که می شناسم – نیمه ی انسانی خواهران شگفت انگیز، افسون کننده و افسانه ای کوک.
خوانده بودم که هیچ فقدانی قابل مقایسه با فقدان دوقلوها نیست. در میان دوقلوها بازمانده ها خودشان را کم تر افراد کامل و بیش تز باقی مانده ی معیوب یک چیز کامل می بینند، حتی وقتی که از دست دادن در رحم اتفاق می افتد. بعضی از باقی مانده ها تا پایان عمر احساس ناکامل بودن را با خود حمل می کنند. دوقلوهای همسان در مقایسه با بقیه رنج بیش تری متحمل می شوند، بعد از آن دوقلوهای ناهمسان. این قیاس را ادامه بدهید تا نهایتا به من و فرن برسید...
کتاب ژتون قرمز من نوشته ی کارن جوی فاولر با ترجمه ی ثنا نصاری توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.
نویسنده: کارن جوی فاولر مترجم: ثنا نصاری انتشارات: نیماژ
نظرات کاربران درباره کتاب ژتون قرمز من
دیدگاه کاربران