دربارهی کتاب ارنانی اثر ویکتور هوگو
کتاب ارنانی یکی از بهترین آثار ویکتور هوگو میباشد که با ترجمهی رامتین شهبازی در نشر نیماژ به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی این نمایشنامه، "ارنانی" نام دارد؛ مردی سلحشور، جوان و زیبا. پدر ارنانی، در گذشتههای بسیار دور، فردی صاحب مقام و عالیرتبه بود. او و پادشاه پیشین کاستیل، ارتباط خوبی با یکدیگر نداشتند و همواره به دشمنی با هم میپرداختند. سرانجام نیز، پدر ارنانی، به دستور همین شاه اعدام میشود.
در این تاریخ، ارنانی، پسری کوچک بود. به همین دلیل، نتوانست، انتقام پدرش را از پادشاه بگیرد. او پس از مرگ پدر، جهت نجات جان خویش، به سوی کوه های ماتالونیا پناه می برد و در آن جا توسط پیرمردی مهربان و شجاع پرورش می یابد. ارنانی در طی تمام این سال ها، همواره کینه ی پادشاه را دل نگاه داشته و به دنبال فرصتی مناسب برای انتقام جویی بود.
هم اکنون که ارنانی به مردی بالغ و مبارز مبدل شده، پادشاه مرده است. از همین رو، ارنانی تصمیم دارد، انتقام خون پدرش را از پسر شاه، یعنی "دون کارلوس" جوان بگیرد. در سویی دیگر نیز، ارنانی عاشق و دل بسته ی دختری زیبا و دل فریب، به نام "دونا سول" می باشد. این دختر نیز به ارنانی علاقه دارد اما بر خلاف میلش، به تازگی، با قیم خود، "دون روی دو سیلوا"، نامزد کرده است. پیرمردی عاشق و شیدا که یکی از سیاستمداران بلندمرتبه ی کاستیل نیز هست.
تحت چنین شرایطی، ارنانی، به طور مخفیانه و به دور از چشم نگهبانان، وارد خوابگاه دونا سول می شود. او به ابراز علاقه ی خود نسبت به دونا سول و هم چنین، دشمنی ابدی اش با دون کارلوس، می پردازد. سپس، از دونا سول می خواهد که با در نظر گرفتن تمام شرایط و سختی و مشکلات پیش رو، همراه با او به سوی کوه های ماتالونیا بروند. همین گفت و گوها و دیدار عاشقانه، آغازگر ماجراهایی پرکشش و جذاب می باشد.
بخشی از کتاب ارنانی؛ نشر نیماژ
پرده ی سوم
پیرمرد
صحنه ی اول
قصر سیلوا در کوهستان آراگون. تمثال های خاندان سیلوا چونان در یک دالان کنار یک دیگر چیده شده اند: سرسرایی بزرگ که تمثال ها به آن شکل داده اند، قاب ها با تاج هایی متعلق به خاندان دوک ها و نشان های خانوادگی که از طلاست، بسیار چشمگیر می نماید. در پشت، یک در بزرگ که معماری گوتیک دارد. در بین هر تابلو مجموعه ی کاملی از سپرها با نشان های قرون مختلف قرار دارد.
دونا سول، رنگ پریده کنار میز ایستاده است. دون روی گومز دو سیلوا نیز بر صندلی دسته دارش که از جنس چوب بلوط است، نشسته.
دون روی گومز: بالاخره، امروز تا ساعتی دیگر دوشس من می شوی و مرا در آغوش خواهی کشید. بیش از این نمی توانستم قیم تو باشم. اعتراف می کنم اشتباه کردم اما تو مرا می بخشی؟ من اشتباه کردم. تو را شرمزده کردم و حال این گونه رنگ از رخسارت پریده است. شک های من بسیار زود برطرف شد. من نباید پیش از این که سخنانت را بشنوم تو را محکوم می کردم. آه که تا چه اندازه ناعادالانه قضاوت می کنیم. اشتباهات چه راحت بر باور ما می نشینند. البته، آن جا دو جوان جذاب در کنار تو بودند، با این حال، من هیچ گاه نمی بایست بر چشمان خود اعتماد می کردم. عزیز دل چه توقعی از من پیرمرد داری؟
دونا سول: [بی حرکت و جدی] شما دائم درباره ی آن اتفاق صحبت می کنید. چه کسی بابت آن شما را سرزنش خواهد کرد؟
دون روی گومز: خودم. من اشتباه کرده ام. من باید می دانستم که دوشیزه ای چون تو که رگ هایش سرشار از خون اصیل اسپانیایی است دل به چاپلوسی های مزورانه ی یک عاشق نمی بازد.
دونا سول: سرورم، درست است. شاید به زودی با چیزهای تازه ای مواجه شویم.
دون روی گومز: [برمی خیزد و به سمت او می رود.] گوش کن، یک عاشق، حاکم بر خودش نیست، هم چون من که هم عاشق تو هستم و هم سالخورده. چرا چنین مردی حسود و بدجنس است؟ زیرا او کهن سال است. زیرا تناسب، زیبایی و جوانی مردان دیگر او را می ترساند و بیمناک می کند.
- نویسنده: ویکتور هوگو
- مترجم: رامتین شهبازی
- انتشارات: نیماژ
نظرات کاربران درباره کتاب ارنانی | ویکتور هوگو
دیدگاه کاربران