کتاب و دستها از خاک روییدند - سوسن طاقدیس

کتاب و دستها از خاک روییدند به قلم سوسن طاقدیس در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

هنوز ماشین کاملا به پشت تپه نپیچیده بود که از جا پریدند. علی، محمود و سهیلا و اسد به سوی تپه دویدند و فرزانه چند قدم با آنها دوید؛ ولی کسی او را صدا می کرد. کسی می نالید. التماسش می کرد. انگار هزاران دست کوچک و لاغر از هزار سوی بیابان به سویش دراز شده بود و جلو پاهایش را می گرفت. انگار صدای آخرین نفس های انسانی را از زیر خاک می شنید.  ایستاد و به بقیه نگاه کرد که داشتند دور و دورتر می شدند. بعد با هراس به عقب برگشت و به تپه کوچک خاکی نگریست. زیر این تپه کوچک خاک،  دستی بود که به سوی او دراز شده بود! کسی زنده بود، و اگر او هم می گریخت، دیگر همه چیز تمام می شد. نفس در گلویش می شکست و دستش از حرکت با می ماند. مدام صورت آن زن که در آن خانه دیده بود، جلو چشمش جان می گرفت. صدای آن زن را می شنید که دست هایش را به سوی او دراز کرده و می گفت: " کمکم کنید! کمکم کنید! " و بعد... کسی زیر آن تپه کوچک خاکی داشت میمرد. فرزانه ناگهان احساس کرد داغ شده، گر گرفته، آتش گرفته. ناگهان تاریکی بیابان، ترس، گرگ، مرده ها، مردها، و چشم هایی که در تاریکی برق می زدند، همه و همه را فراموش کرد. ناگهان دید با اینکه بقیه می روند و او تنها می ماند، احساس تنهایی نمی کند. ناگهان حس کرد که مدت هاست از بقیه بچه ها و دنیای کودکی و ترس هایش دور شده؛ اما تا آن لحظه پی نبرده بود. اما می دانست و پی برده اما باور نکرده بود؛ ولی حالا باور کرد.