دربارهی کتاب آپولو 3 (مارپیچ آتشین)
کتاب "مارپیچ آتشین" جلد سوم از مجموعه داستانهای "آپولو" است که روایتی پرماجرا را برای مخاطب نوجوان تشریح میکند.
دو ماه از تبعید بیرحمانهی آپولو به زمین میگذرد. او و دوستانش، تاکنون توانسته اند، دو تن از پیشگویان باستانی را از چنگال اسارت رهایی بخشند. اما، روز به روز، از قدرتهای ویژه و ایزدی آپولو کاسته شده و همین موضوع، او را به انسانی ضعیفتر از قبل، تبدیل میکند. انسانی که به هنگام رویارویی با خطرات، بدون کمک دیگران، به طور حتم با مرگ روبهرو خواهد گشت. این موضوعی است که مگ و گروور نیز متوجه آن شدهاند.
آپولو و دوستانش طبق پیشگوییای که در ایندیانا صورت گرفته، جهت نجات یکی دیگر از پیشگویان اسیر، باید از تونل "هزارتوی تاریکی" به سوی سرزمین "مرگ سوزان" حرکت کنند. تونلی پرپیچ و خم و اسرارآمیز که همچون شبکهای مویرگی زیر پوست دنیای انسانهای فانی قرار دارد و بدون هیچ قانونی تمام فاضلابها و تونلهای فراموش شدهی سرتاسر سیارهی زمین را به هم وصل میکند.
گرور به عنوان راهنما، وظیفهی هدایت دوستانش را در این مسیر خطرناک، برعهده دارد. مسیری که مگ، آپولو و گرور را با مشکلات و ماجراهایی بسیار هیجانانگیز مواجه خواهد ساخت.
شخصیت اصلی قصه، "آپولو" نام دارد. او فرزند "زئوس" -خدای اساطیری یونان باستان- و برادر دوقلوی "آرتمیس" میباشد. آپولو، همچون پدرش، یک ایزد است و در سرزمین "المپ" زندگی میکند. وی همواره رفتارهایی متضاد با انتظارات زئوس را در پیش میگیرد و پدرش را عصبانی میکند. تا اینکه زئوس جهت مجازات آپولو، تصمیم بزرگی میگیرد. طبق این تصمیم، وی آپولو را به یک آدمیزاد فانی تبدیل کرده و او را به زمین تبعید میکند.
آپولو، هم اکنون، مجبور است که تحت عنوان مستعار "لستر پاپادوپولوس" و همچون نوجوانی معمولی زندگی کند. وی جهت طلب آمرزش از زئوس و بازگشت به سرزمین و جایگاه ابدی خود، باید، پنج پیشگوی بزرگ و باستانی را از چنگال سه امپراتور بیرحم رومی نجات دهد. ماموریتی بسیار مرگبار و دشوار که او را با خطرات بزرگی مواجه خواهد ساخت.
آپولو در طول این ماموریت تنها نیست. او از کمک دوستان نیمهایزدیای همچون "مگ مککافری" و "گرور آندروود ساتیر" بهرهمند است؛ دوستانی قدرتمند و شجاع که هر یک با استفاده از قدرتهای ویژهی خود، آپولو را در یافتن پیشگوهای مورد نظر یاری میرسانند.
بخشی از کتاب آپولو 3 (مارپیچ آتشین)
23
چه روز قشنگی
برای گردش توی محله است... وایسا
راستش نه، هیچ هم اینطوری نیست
**
کمی طول کشید تا جیسون جوابم را بدهد.
کتش را درآورد و آن را در کمد آویزان کرد. کراواتش را هم باز کرد، آن را تا کرد و روی چوبلباسی انداخت. یاد گذشتهها و دوستم فرد راجرز افتادم، که مجری برنامهی کودک بود و وقتی لباس کارش را آویزان میکرد، همین آرامش درونی را به نمایش میگذاشت. هر بار روز سختی را در مقام ایزد شعر میگذراندم، فرد میگذاشت روی مبل خانهاش بخوابم. یک بشقاب کلوچه و یک لیوان شیر برایم میآورد و بعد یکی از آوازهایش را برایم میخواند تا حالم بهتر شود. بیشتر از همه از آهنگ «من تو را دوست دارم» خوشم میآمد. آه که چقدر دلم برای آن آدمیزاد تنگ شده است.
بالاخره جیسون گلادیوسش را به کمر بست. با آن عینک، پیرهن رسمی، شلوار، کفشهای بیبند و شمشیرش دیگر شبیه آقای راجرز نبود و بیشتر به یک مشاور حقوقی مسلح شباهت پیدا کرده بود.
پرسید: «چی باعث میشه فکر کنی دارم چیزی رو پنهان میکنم؟»
گفتم: «دست بردار بابا. من خودم ایزد پیشگوییهای دو پهلویم. سعی نکن به من پیشگویی دو پهلو تحویل بدی.»
جیسون آهی کشید. آستینهایش را تا زد و خالکوبی رومیای از آذرخش را که نماد پدرمان بود، روی بازویش به نمایش گذاشت. «اول اینکه یه پیشگویی واقعی نبود. بیشتر شبیه یه مسابقهی تلویزیونی بود.»
«بله، هروفیل اینجوری اطلاعات میده.»
«خودت که میدونی پیشگوییها چطوری هستن. حتی وقتی پیشگو طرف ما باشه، درک کردنشون سخته.»
«جیسون...»
بالاخره راضی شد. «باشه. سیبل گفت... گفت گفت اگه من و پایپر بریم سراغ امپراتور یکیمون میمیره.»
میمیره. انگار این واژه مثل یه ماهی گنده که دل و جگرش را بیرون کشیدهاند با صدای خفهای بین من و جیسون روی زمین افتاد.
منتظر توضیح ماندم. جیسون به پایهی اسفنجی تپهی معبدش خیره شد، انگار تلاش میکرد فقط با نیروی ارادهاش آن را به واقعیت بکشد.
تکرار کردم: «میمیره.»
«آره.»
«نگفت گم میشه، نگفت برنمیگرده، نگفت شکست میخوره.»
«نخیر. میمیره. البته دقیقتر اینکه گفت شش حرفه، اولش م.»
پیشنهاد کردم: «پس موش کور یا مردانه نمیشه؟»
یک ابرو بور و باریکش را پشت عینک...
کتاب مارپیچ آتشین از مجموعه ی آپولو نوشته ی ریک ریوردان و ترجمه ی آرزو مقدس توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
نویسنده: ریک ریوردان مترجم: آرزو مقدس انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب آپولو 3
دیدگاه کاربران