بخشی از کتاب عطسه های نحس
ببین! من از همه ی ماجرا خبر دارم
از آن خیانت بی ادعا خبر دارم
بدون حرف برو، آن کلید را بگذار!
بدون حرف، رجز، تسلیت به من کفتار
بدون حرف برو، واژه ها خطرناکند
تمام رخت و لباست درون آن ساکند
ببین تمام تنم مثل بید می لرزد
لبم که اسم تو را سر برید می لرزد
حوالی نفس انتقام زندانی ست
و حکم تبرئه اش یک هوای طوفنی ست
چرا دروغ به من، من که عاشقت بودم!
حریص دفتر ثبت دقایقت بودم!
منی که لهجه ی افکار صامتت بودم!
برای حرف زدن پای ثابتت بودم
اگر که ثانیه یخ بسته بود می گفتی
به درز فاجعه نخ بسته بود می گفتی
بدون حرف برو، بحث ما خودآزاری ست
تمام شد به خدا، این غرور کفتاری ست
ببین من از همه ی ماجرا خبر دارم
از آن دروغ به شب مبتلا خبر دارم
بدون حرف برو واژه ها خطرناکند
پر از عفونت منطق / علیل و غمناکند
(شعر امروز ایران) شاعر: اندیشه فولادوند انتشارات: ثالث
نظرات کاربران درباره کتاب عطسه های نحس | اندیشه فولادوند
دیدگاه کاربران