محصولات مرتبط
کتاب عنکبوتی ها نوشته ی لارن الیور با ترجمه ی مهرداد مهدویان توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
داستان آمده در این کتاب یک ماجراجویی هیجان انگیز، تخیلی و البته کمی ترسناک می باشد. موضوع کتاب در رابطه با خواهری است که فکر می کند روح برادرش را " عنکبوتی ها " تسخیر کرده اند. یک روز صبح " لیزا " از خواب بیدار شده و متوجه می شود که برادر کوچک ترش " پاتریک " دیگر آن برادر همیشگی نیست. او مثل همیشه نبود. رفتارش به کلی تغییر کرده بود. او مثل بچه های خوب روی صندلی اش نشست و دستمال سفره را روی زانوهایش انداخت؛ ولی پاتریک واقعی هیچ وقت از دستمال سفره استفاده نمی کرد. لیزا برای اینکه مطمئن شود،او برادر واقعی اش هست یا نه تصمیم می گیرد سوالی بپرسد که فقط پاتریک واقعی جواب آن را می دانست. از او پرسید: وقتی در یک روز بارانی قایم باشک بازی می کنی، بهترین جای مخفی شدن کجاست؟ پاتریک قلابی فورا پاسخ درست را گفت. لیزا بسیار تعجب کرد. اما؛ از آن جایی که اطمینان داشت او برادر واقعی اش نیست تصمیم گرفت او را قلقلک بدهد، چون پاتریک واقعی به شدت قلقلکی بود و زمانی که دید پاتریک قلابی هیچ عکس العملی در مقابل قلقلک از خود نشان نداد، ترسید. حالا دیگر او مطمئن شده بود که این پسر برادر واقعی اش نیست. " آنا " پرستار قدیمی شان که از او و برادرش در نبود پدر و مادر مراقبت می کرد، اولین کسی بود که درباره ی عنکبوتی ها هشدار داده بود و به آن ها گفته بود که اگر هرشب ورد جارو را نخوانند روح شان بوسیله این موجودات خبیث تسخیر خواهد شد. آنا به آنها گفته بود که؛ عنکبوتی ها آویزان روی تارهای براق شان از میان تاریکی سایه ها از سقف پایین می آیند، تارهای ابریشمی خود را توی گوش هایتان فرو می کنند و روح تان را بیرون کشیده و در جاهای خالی روح تخم می گذارند و روح تان در تور تنیده شده ی نقره ای شان حبس می شود. آیا لیزا موفق خواهد شد که برادرش را از دست عنکبوتی ها نجات دهد و روح او را آزاد کند؟...
برشی از متن کتاب
صبح روز بعد، پسر بدون روح از خواب بیدار می شد و درست مثل پاتریک قلابی، راه می افتاد و حرف می زد. ولی در نهایت پوسته ی بی روح از هم می پاشید و هزاران عنکبوتی که در او لانه ساخته و رشد کرده بودند بیرون می آمدند، مثل مارمولکی که سر از تخم بیرون می آورد. بعدش پدر و مادر آشفته حال از خواب بیدار می شدند. آن ها فکر می کردند بچه شان را در خواب دزدیده اند. بعد با چشم هایی پر از اشک توی تلوزیون می آمدند و التماس می کردند، گروگان گیرها فرزندشان را صحیح و سالم به شان پس بدهند، در حالی که مقصر اصلی عنکبوتی ها بودند. لیزا یک دفعه حس کرد گلویش گرفته است. پاتریک قلابی به خودش بالید و گفت: می بینی؟ من که بهت گفتم، من برادرت هستم. یک دفعه فکری به سر لیزا زد. به پاتریک قلابی گفت: بیا اینجا. با اینکه لیزا از بازی ماهرانه ی این موجود سرد و قلابی متنفر بود. به اجبار سر جایش ماند و پاتریک نزدیک تر شد. یک دفعه به پاتریک حمله کرد و شروع کرد به قلقلک دادن شکمش. پاتریک واقعی خیلی قلقلکی بود و از خنده منفجر می شد. می کوشید لیزا را از خودش دور کند و حتی به التماس می افتاد. ولی پاتریک قلابی آرام سر جایش ایستاد و لیزا را با خونسردی تماشا کرد، پرسید: چه کار می کنی؟ لیزا خودش را عقب کشید. احساسش مثل چند سال پیش بود که در پارک سوار تاب شده بود و زیادی بالا رفته بود. آن موقع هم زمین زیر پایش سست شده بود. احساسی شبیه پیروزی و در عین حال، وحشت. لیزا خوب می دانست این پاتریک، پاتریک واقعی نیست. این یعنی زوح پاتریک واقعی را، پیچیده در تارهای نقره ای، به اعماق زمین برده بودند...
نویسنده: لارن الیور مترجم: مهرداد مهدویان انتشارات: افق
مشخصات
- مترجم مهرداد مهدویان
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- تعداد صفحه 224
- انتشارات افق
نظرات کاربران درباره کتاب عنکبوتی ها - افق
دیدگاه کاربران