درباره کتاب آدم فروش به قلم پل بیتی
کتاب "آدم فروش" رمانی جذاب و خواندنی است که به معرفی و توصیف جامعه ی خفقان حاکم بر سیاه پوستان و تبعیض نژادی در برابر آنها میپردازد. شخصیت اصلی داستان که راوی آن نیز هست، یک مرد سیاه پوست با لقب "آدم فروش" یا به اصطلاح "sellout"، در یکی از محله های حومهی شهر لس آنجلس در منطقه ی سیاه پوست نشین ها به نام "دیکنز" زندگی میکند؛ پدرش پزشک حوزه روان شناسی آزادی بود، اما خود او به فروش مواد مخدر مشغول است. در آغاز کتاب میخوانید، در حالی که به عنوان یک مجرم به دادگاه برده میشود به یاد خاطرات گذشته اش افتاده و این لحظات، سرآغازی برای روایت هایی از جانب او در رابطه با سرگذشت سخت و محنت بار خود و همنوعانش میشود. نویسنده با خلق محتوایی، طنز و صمیمی اما در عین حال غم انگیز، فضایی جذاب برای مخاطب ایجاد کرده و احساسات او را برمی انگیزد. استفاده از عبارات ویژه و به جا در طول متن موجب روایی آن شده و به طور کلی، حکایت بسیار زیبایی را ارائه می دهد که افکار مخاطب را اسیر خود کرده، موجب ایجاد احساس لذت هر چه بیشتری برای او میشود و ذهنش را تا پایان ماجرا با خود همراه میکند. این رمان برندهی جایزه ادبی من بوکر و جایزه ملی کتاب از نگاه انجمن منتقدان شده است.
برشی از متن کتاب آدم فروش به قلم پل بیتی
فکر میکنم مشکل دقیقا این است که کسی هرگز بهم نگفت که چی درست است و چی غلط. پدرم –مرحوم کارل یانگ- جامعه شناس تقریبا مشهوری بود. به عنوان بنیان گذار و تا جایی که میدانم، تنها پزشک حوزه روان شناسی آزادی، پدرم دوست داشت با روپوش آزمایشگاه در خانه یا بهتر بگویم «جعبه ی اسکرینش»، این سو و آن سو برود.در این خانه، به من یعنی موش آزمایشگاهی سیاه، لاغر، دراز و حواس پرتش، طبق تئوری رشد شناختی پیاژه درس میداد. به جای غذا بهم محرکهای اشتها آور ولرم میخوراند. تنبیهم نمیکرد اما کاری میکرد که رفلکسهای غیر شرطیام را ترک کنم. بهم محبت نمیکرد، اما در محیطی با صمیمیت حساب شده و حد بالایی از احساس تعهد بزرگم کرد. ما در دیکنز، یک جامعه منزوی در حومه جنوبی شهر لس آنجلس، زندگی میکردیم و نکته جالب در مورد دیکنز این بود که شبیه مزرعه ای در داخل یک شهر بزرگ بود. دیکنز، که در سال 1868 به وجود آمده بود، مثل اکثر شهرهای کالیفرنیا، البته به جز اروین؛ که به عنوان مرکز پرورش جمهوری خواهان احمق، چاق، زشت و سفید پوست، چیواواها و پناهندههای آسیای شرقی، که عاشق جماعت جمهوری خواهند، به وجود آمده، به شکل یک جامعه کشاورزی رشد کرده بود. در منشور اولیه این شهر نوشته شده که «دیکنز باید خالی از چینی ها، اسپانیایی ها از هر نژاد، لهجه یا کلاه، فرانسوی ها، موسرخ ها، آدمهای بی دست و پا و یهودیان فاقد مهارت بماند.» با این حال، بنیان گذاران خشک مغز دیکنز همچنین مقرر کرده بودند که پانصد جریب از زمینهای اطراف کانال باید تا ابد به صورت چیزی به نام «کشاورزی مسکونی» اداره شوند، و به این ترتیب محله من، یک بخش ده کیلومتر مربعی از دیکنز، به طور غیر رسمی تحت عنوان فارمز متولد شده بود. لحظه ورود به فارمز کاملا قابل لمس بود، برای این که به محض ورود به فارمز پیاده روهای شهری، سروصدای ماشینها، استرس و ... دود میشد و میرفت به هوا و به جایش بوی پهن گاو، و اگر باد در جهت موافق میوزید، بوی علف تازه شنیده میشد. مردم سوار بر دوچرخه در خیابانهای پر از غاز و گلههای انواع و اقسام پرندگان اهلی، از مرغ گرفته تا طاووس، در رفت و آمد بودند. بدون اینکه دستشان به فرمان دوچرخه باشد دستههای لاغر اسکناس را میشمردند و هر از گاهی سر بلند میکردند تا در جواب سلام دیگران ابرو بالا بیندازند و بلند بگویند: «چطوری همشهری؟» چرخ ارابه های میخ شده به درختان حیاط ها و فنس خانه های دهاتی باعث میشد که هیچ ناظری باور نکند که پنجره ها، درها و ورودی های آن شهرک بیش از هر زندان دیگری قفل و بست دارند. پیرمردان و نوجوانان هجده سال روی صندلی های زهوار در رفته مینشستند و با چاقوهای ضامن دارشان یک تکه چوب را می تراشیدند و منتظر بودند که اتفاقی بیفتد، که اغلب هم می افتاد. پدر بیست سال بود که مدیر داخلی اداره روان شناسی کالج وست ریورساید بود. از نظر او، بزرگ شدن به عنوان پسر مسئول اصطبل یک مزرعه یک مزرعه پرورش اسب در لکسینگتون کنتاکی نوستالژیک بود. و وقتی که پیشنهاد تدریس در غرب را دریافت کرد، از نظرش فرصت زندگی در یک جامعه سیاه پوست و پرورش دهنده اسب به قدری خوب بود که نتوانست ردش کند، هر چند اینکه هرگز نتوانست از پس هزینه های رهن خانه و بزرگ کردن یک بچه بربیاید...
فهرست
پیشگفتار کثافتی که به همش میزنی انجمن روشنفکران دام دام دونات یک عالم مکزیکی سیب ها و پرتقال ها سیاهیت تنزیل نیافته موخره
نویسنده: پل بیتی مترجم: سید سعید کلاتی انتشارات: ستاک
نظرات کاربران درباره کتاب آدم فروش | پل بیتی
دیدگاه کاربران