دربارهی کتاب بخت بد اثر سودانیموس بوش
کتاب "بخت بد" جلد دوم از مجموعه داستانهای خواندنی و جذاب "سهگانهی بد" میباشد که به عوان کتاب کودک و نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه "برت" نام دارد. او پسری دوازده ساله است که در کنار پدرش، "پری" زندگی میکند. مادر برت، سالها پیش از دنیا رفته و حالا پری، با زنی جوان به نام "آمبر" نامزد میباشد. زنی زیبا که همیشه با برت رفتارهایی مهربانانه دارد. اما پسر قصه هیچگاه نمیتواند با او ارتباط خوبی برقرار نماید.
پری، مردی ثروتمند است که مدام در حال خرید و فروش چیزهایی عجیب و غریب میباشد؛ چیزهایی از قبیل یک چاه نفت، شرکت ساخت و ساز و بسیاری موراد دیگر. اما این بار او کشتی بزرگی را خریداری میکند؛ کشتیای مجلل و لوکس با نام "ایمپریال کانکوئست" که مسافران و خدمهی زیادی را در خود جای میدهد.
داستان از جایی آغاز میگردد که ایمپریال کانکوئست برای مسافرتی یک هفتهای تدارک دیده میشود. برخلاف روال همیشه، پری تصمیم میگیرد که همراه با آمبر و فرزندش، عازم این سفر گردد. با فرار رسیدن روز موعود، برت، پدر و نامزد پری، سفر خود را آغاز کرده و در قسمت مسافران ویژه، ساکن میشوند.
در طول مسافرت، برت همچون همیشه، از پدرش و آمبر فاصله میگیرد. وی آزادانه از قسمتی به قسمت دیگر کشتی رفته و از حضور در آن لذت میبرد. در طی همین رفتوآمدها به نقاط مختلف، با استفاده از کارت الکترونیکی ویژهی خود، وارد بخش پنهانی و زیرزمین کشتی میشود و با صحنهای عجیب روبهرو میگردد؛ موضوعی که ماجراهایی غیر قابل پیشبینی را خلق میکند.
برشی از متن کتاب بخت بد
فصل هشت
گمشده
حتی اگر فلینت دربارهی غار به بقیه چیزی نگفته بود، دیگر برای مخفی شدن برت جای امنی نبود؛ احتمالش خیلی زیاد بود که یک نفر از اردوگاه او را کشف کند، یا بدتر از آن، یک نفر از کشتی او را پیدا کند. کلی و لیرا میدانستند که باید به او هشدار بدهند، ولی چطور میتوانستند به غار برگردند بدون اینکه کسی که آنها را ببیند؟
به محض آنکه از کتابخانه خارج شدند، برخوردند به میرا.
او هم تا آنها را دید، طعنه زد. «اوه، چه بامزه! دوتا جویندهی کوچک رو ببین! حواستون باشه یهوقت همدیگه رو گم نکنین.»
از قیافهی لیرا معلوم بود که میخواهد جواب دندانشکنی بدهد و کلی یک لحظه ترس برش داشت که الان است که یک جنگ تمامعیار و گیس و گیسکشی راه بیفتد. اما لیرا به جای این کار، خواهرش را نادیده گرفت و با عجله به راه خود ادامه داد، بدون اینکه به میرا، یا به کلی، نگاه کند.
میرا متکبرانه گفت: «اصلا به من چه!» و برگشت تا به همتیمیهای خودش ملحق شود.
بقیهی کرمها – یک تیم سه نفره – که نیششان تا بناگوش باز بود، دویدند به طرف کلی.
کوان گفت: «رفیق خیلی سرت شلوغه، هان؟»
کلی شانه بالا انداخت. «آره. نمیدونم چه مرگشونه. چند روزه همینطوریان. مدام وسط میدون جنگ گیر میافتم.»
پابلو خندید. «اونها چه مرگشونه؟ تو هم که نمیدونی؟»
کلی گیج و گول ایستاد. «منظورت چیه؟»
جونا گفت: «جدی جدی تو نمیدونی دارند سر چی میجنگن؟»
«نه...»
جونا آهسته زد به سینهی کلی. «عجب خنگی هستی تو!»
«واقعا؟ آخه چرا؟»
«واسه اینکه از تو خوششون میاومد، ببوگلابی!» جونا نیشخندی شریرانه زد. کوان گفت: «آره بابا، این که تابلوئه. تنها کسی که نمیدونه تویی و خواجه شکسپیر لندنی!»
کلی طوری نگاهش کرد که انگار دلش دارد آشوب میشود. «نه بابا، امکان نداره...»
قبلا هم شایعاتی دربارهی او و لیرا سر زبانها بود ولی او هیچوقت این حرفها را جدی نمیگرفت. همیشه به نظرش میآمد که او و لیرا مثل خواهر و برادری میبودند که یکیبهدو میکردند!
به علاوه، کلی داشت پیش خودش فکر میکرد اینکه دو نفر از هم خوششان بیاید، با اینکه دو نفر خوششان بیاید مدام با هم یکیبهدو کنند، فرق دارد؛ مگر نه؟...
کتاب بخت بد دومین جلد از مجموعه ی سه گانهی بد اثر نیموس بوش با ترجمه ی ساسان گلفر توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- سه گانهی بد 2
- نویسنده: نیموس بوش
- مترجم: ساسان گلفر
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب بخت بد
دیدگاه کاربران