دربارهی کتاب چشم هایش می خندد از چیستا یثربی
شخصیت اصلی نمایشنامه، یلدا، زنی جوان میباشد که همراه با تنها فرزند هفت سالهاش، کاملیا، و مادر پیر و بیمارش، - قدم خیر صولت - درون خانهی قدیمی پدرش، روزگار سخت و طاقت فرسایی را پشت سر میگذارد. پدر یلدا، سالها پیش، بیهیچ اطلاع و خبری، دختر و همسرش را تنها گذاشته است و با گذشت سالها دوری و بیخبری از خانوادهاش، هیچ تماسی با آنها نمیگیرد.
کاملیا نیز، علی رغم برخورداری از سلامت کامل تارهای صوتی اش، توانایی سخن گفتن را ندارد و همواره مورد بی مهری و خشونت مادربزرگ خود قرار می گیرد، علاوه بر این موضوع، مدتی نیز هست که دچار ضعف بدنی شده، از حال می رود و گاهی اوقات هم در خواب ناله می کند.
داستان کتاب از جایی آغاز می گردد که مردی جوان و مجرد به نام توفان جهان بین، همراه با پدر پیر و علیلش، طبقه ی بالای منزل پدری یلدا را اجاره کرده و به آن جا نقل مکان می کنند. از قضا این مرد جوان، جراح عمومی نیز هست و همین امر موجب می گردد که توفان به طور مکرر جهت بررسی اوضاع جسمی مادر و دختر یلدا به خانه ی آن ها رفته و با این زن ملاقات کند. ملاقات هایی که پرده از رازهای قدیمی این خانواده برداشته و ماجراهایی خواندنی را خلق می کند.
بخشی از کتاب چشم هایش می خندد
تاریک.
روشن.
اتاق نیمه تاریک است.
مادر روی کاناپه خوابیده است. دکتر وسایل پزشکی اش را روی میز، داخل کیف خود می گذارد.
یلدا روی صندلی کنار میز نشسته است و به نقطه ای نامعلوم خیره شده است. کاملیا روی زمین، بالشش را زیر سرش گذاشته است و خوابیده است. دکتر در حال جمع کردن وسایل خود، گاهی از زیر چشم نگاهی به یلدا می اندازد. گویی که حالت خیره ی یلدا و نگاه گنگ و گیجش، دکتر را نگران کرده است. صدای موسیقی پیانویی از پنجره ی باز خانه شنیده می شود. گویی کسی در طبقه ی بالا به موسیقی پیانو گوش می دهد.
توفان: یه آرام بخش بهش زدم. تا صبح می خوابه - اگه باز اتفاقی افتاد، من بیدارم، زنگ بزنین.
یلدا: (هم چنان خیره) متشکرم دکتر - (مکث) به خاطر همه چیز.
توفان: (کیفش را بر می دارد.) مطمئنین که حال خودتون خوبه؟ می تونم بهتون یه قرص ...
یلدا: من خوبم. همش می ترسم که اون بچه بیدار شه.
توفان: اونم بیدار نمی شه. تا صبح هر دوشون راحت می خوابن.
صدای پیانو شنیده می شود.
یلدا: موسیقی قشنگیه. مثل این که قبلا شنیدمش، خیلی وقت پیش.
توفان: شوپن. پدرم علاقه ی زیادی به موسیقی کلاسیک داره.
یلدا: شما پدرتو دوست دارین؟
توفان: بله - خیلی (مکث) چه طور مگه.
یلدا: هیچی. به نظر شما بچه ها همیشه باید مادراشونو دوست داشته باشن؟
توفان: بستگی داره.
یلدا: پس همیشه مجبور نیستن که دوست شون داشته باشن؟
توفان: اونم بستگی داره.
یلدا: به چی؟
توفان: خیلی چیزا. شاید به این که چه قدر دوست داشتنو یاد گرفته باشن!
یلدا: یعنی ممکنه یه روز کاملیا از من متنفر بشه؟
توفان: هر چیزی توی این دنیا امکان داره ... ولی چرا سعی نکنیم به چیزای خوب فکر کنیم؟
یلدا: مثلا به چی؟
توفان: به این که دخترتون، بهترین دوست شما می شه!
یلدا: دوست! من هیچ وقت دوستی نداشتم!
توفان: حالا دارید.
یلدا: کاملیا؟
توفان: بله (مکث) و من ...
یلدا: (به توفان نگاه می کند) جرئت نمی کنم این طور فکر کنم.
توفان: چرا؟
یلدا: چون جرئت نمی کنم دوست خوبی مثل شمارو از دست بدم ...
توفان: حالا مگه قراره از دست بدید؟
یلدا: من دارم از این جا می رم ...
توفان: چی؟ برای چی؟ یعنی منظورم اینه که همتون می رید؟
یلدا: فقط من و بچه.
توفان: متاسفم. فکر می کردم که ممکنه.
یلدا: ممکنه چی؟
توفان: ممکنه بتونیم به هم کمک کنیم. من و شما.
یلدا: کمک؟ بله. حتما می تونیم. این چیزیه که من می خواستم بگم. اما حیف که یه کم دیر شده. شاید یه هفت هشت ده سالی ...
توفان: من هر کاری از دستم بربیاد انجام می دم. فقط باید بدونم.
یلدا: ببین بی فایده ست. من مجبورم فردا شب از این جا برم ...
توفان: فردا؟ برای چی؟ چرا این قدر با عجله؟ اتفاقی افتاده؟
یلدا: داستانش طولانیه. واقعا می خواین بدونین؟ ... خیله خب، بهتون می گم. (مکث) مادرم خونه رو برای فروش گذاشته، اصرار داره که من و اون با هم از این کشور بریم. بدون بچه - اسم اون تو پاسپورت من نیست!
توفان: این که خیلی وحشتناکه!
یلدا: پدربزرگ کاملیا قراره فردا بیاد. اونا می خوان بچه رو از...
کتاب چشم هایش می خندد، یکی از بهترین کتاب های چیستا یثربی میباشد، که توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
- نویسنده: چیستا یثربی
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب چشم هایش می خندد | چیستا یثربی
دیدگاه کاربران