محصولات مرتبط
دربارهی کتاب قهرمانی به رنگ بلوط اثر هوکن اورهاس
کتاب "قهرمانی به رنگ بلوط" روایتگر داستانی تخیلی و جذاب میباشد که برای مطالعهی مخاطب کودک و نوجوان به رشتهی تحریر درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "لوتیت" نام دارد. وی پسری کوچک است که به عنوان تنها فرزند خانواده، در کنار پدر و مادرش زندگی میکند. "واسیا"، دوست صمیمی لوتیت میباشد. این دختر و پسر بیشتر اوقات خود را صرف بازی با یکدیگر میکنند. آنها به تازگی کلبهی چوبیای را در حاشیهی جنگل ساختهاند؛ کلبهای کوچک و دوستداشتنی که باید تمام قسمتهای آن، رنگ شود.
اصل ماجرای داستان زندگی لوتیت از روزی شکل میگیرد که پدربزرگش از دنیا میرود. در نتیجه والدینش جهت تدارک مراسم تشییع جنازه، پسر قصه را به خالهاش، "رانوی" میسپارند؛ چیزی که اصلا برای لوتیت خوشایند نیست. زیرا این زن هیچ فرزندی ندارد که لوتیت بتواند لحظات خوشی را در کنارش سپری نماید. رانوی جهت تدارک شام، از خواهرزادهاش میخواهد که به زیر زمین رفته و یک شیشهی آبمیوه را برایش بیاورد. لوتیت نیز تقاضای خالهاش را پذیرفته و به زیرزمین میرود. اما به محض ورود به این مکان، با سه قوطی رنگ روغن بلوطی مواجه میشود؛ چیزی که او و واسیا برای رنگ کردن کلبهشان، به آن نیاز دارند. در نتیجه، از رانوی میخواهد که آنها را به او بدهد. رانوی در ابتدا این درخواست را رد میکند. اما پس از شنیدن دلیل تقاضای لوتیت، موافقت خود را اعلام مینماید.
روز بعد، لوتیت بدون واسیا، برای بازدید از کلبهی چوبی، به سوی جنگل میرود. اما در آنجا با سه پسر شرور و بدجنس روبهرو میشود که در حال خراب کردن کلبه هستند. آنها در مقابل اعتراض لوتیت، همچنان به کار خود ادامه داده و کلبه را کاملا تخریب میکنند. لوتیت نیز با عصبانیت، سوار یکی از دوچرخههای آنها شده و پا به فرار میگذارد. در نتیجه پسران شرور خشمگین گشته و جهت بازپسگیری دوچرخه، او را تعقیب میکنند. پسر قصه نیز جهت فرار از چنگال آنها، به خانهی یکی از دوستانش پناه میبرد. غافل از اینکه، این اتفاق آغازگر ماجراهایی دنبالهدار و مهیج است و مسیر زندگیاش را به کلی تغییر خواهد داد.
برشی از متن کتاب قهرمانی به رنگ بلوط
صندوق پست واسیا کج بود.
اتاقش زیرشیروانی بود و برای رسیدن به آن باید از یک نردبان بالا میرفتند. برج کلیسا از پنجرهی اتاق او دیده میشد.
بالای کلیسا، یک داربست بزرگ نقرهای نصبی کرده بودند تا بتوانند سقفش را تعمیر کنند. لوتیت گفت: «پدربزرگم دوشنبه مرد.»
واسیا گفت: «هوم... عموی من توی کوهستان مرد. از یه شکاف سقوط کرد، وسط برف و یخ. دیگه نتونستن بیارنش بیرون. الان میان یخها منجمد شده. پدرم میگه، یخها که آب بشن، دوباره زنده میشه.»
لوتیت گفت: «امکان نداره.»
- چرا، از پدرم بپرس.
- پس وقتی بیدار بشه، حسابی گیج میشه. مگه نه؟
لوتیت هوپیمای کوچکی برداشته بود و بیحوصله آن را میکاوید.
گفت: «راستی برای کلبه رنگ بلوطی گرفتم.»
واسیا گفت: «چه خوب! پسرعموی من توی کارخونهی رنگ روغن کار میکنه، من هم میتونم هر چقدر که بخوام ازش رنگ بگیرم.»
لوتیت یکی از چرخهای هواپیما را کشید. چرخ از جایش درآمد.
- هواپیمام رو خراب کردی؟
لوتیت گفت: «نه. میتونم درستش کنم.»
- باید پولش رو بدی.
لوتیت پرسید: «نمیشه با چسب درستش کرد؟»
واسیا گفت: «چسب هم مجانی نیست. میدونی که...»
لوتیت هواپیما را گذاشت کنار.
- بریم کلبه رو رنگ کنیم؟
واسیا گفت: «بذار واسه فردا. باید با مادرم برم جلسه.»
- چه جلسهای؟
- درست نمیدونم. اما مادرم میگه من هم باید همراهش باشم.
لوتیت در امتداد مسیری که از پشت باغها میگذشت و به جنگل میرسید، قدم میزد. در حاشیهی جنگل، جایی که کلبهشان را ساخته بودند، سه تا دوچرخه ردیف شده بود. لوتیت به سمت کلبه نگاه کرد. سه تا پسر آنجا ایستاده بودند. هر سه تایشان را میشناخت. آنتون، پسر کشیش و روبن که اهل درامن بود. این سه نفر همیشه با هم بودند.
داشتند به تختهها لگد میزدند. پسر کشیش ایستاده بود و تختههای چوب را تکان میداد. تمام کلبه تکان میخورد. لوتیت روی یک تکه سنگ ایستاد و فریاد کشید: «کلبهمون رو خراب نکنین!»
پسرها متوقف شدند و به لوتیت نگاه کردند. روبن درامنی گفت: «چی میگی تو فسقلی؟»
لوتیت دوباره گفت: «کلبهمون رو خراب نکنین. اون مال ماست.»
پسر کشیش گفت: «اسمتون رو روش نوشتین؟»
- نه، ولی کلبهی ماست.
آنتون همانطور که میخندید...
کتاب قهرمانی به رنگ بلوط اثر هوکن اوره اس با ترجمهی الهه قوامی مقدم و تصویرگری ایویند تورستر توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.
- نویسنده: هوکن اوره اس
- مترجم: الهه قوامی مقدم
- تصویرگر: ایویند تورستر
- انتشارات: هوپا
مشخصات
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1398
- تعداد صفحه 140
- انتشارات هوپا
نظرات کاربران درباره کتاب قهرمانی به رنگ بلوط | نشر هوپا
دیدگاه کاربران