دربارهی کتاب من یک کارآگاه هستم
کتاب "من یک کارآگاه هستم" روایتگر داستان زندگی دختری تنها میباشد که برای مخاطب کودک و نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "کورنلیا" نام دارد. او دختری یازده ساله میباشد که همراه با خانوادهاش در شهرستان "شیمانگ" زندگی آرامی را پشت سر میگذارد.
داستان کتاب، از جایی شکل میگیرد که کورنلیای نگونبخت، با گذشت زمان، تکتک اعضای خانوادهاش را به دلایل مختلفی از دست میدهد. به طور مثال، مادر و یکی از برادرانش به دلیل ابتلا به بیماری سیاه سرفه و مخملک، عموش به دلیل غرقشدگی و پدرش بر اثر اصابت چند گلوله با بدنش، از دنیا میروند.
حالا کورنلیای نوجوان، تنها و بیکس در خانهی به جای مانده از والدینش زندگی میکند. تا اینکه در یکی از همین روزها، کشیش "رایت ابرناتی" کورنلیا را نزد خود برده و به مدت چند ماه، از او مراقبت مینماید. این کشیش مسئولیت ادارهی خانهی ایتام و بینوایان شیمانگ را برعهده دارد.
رایت، پس از تحقیقات فراوان، بالاخره موفق میشود که تنها عضو باقی مانده از اقوام کورنلیا را پیدا کند. این خویشاوند کسی نیست جز زنعموی دختر قصه که در "شیکاگو" سکونت دارد؛ زنی جوان و بداخلاق به نام "کیتی"، که بعد از مرگ همسرش، رابطهاش را به طور کامل، با خانوادهی شوهرش قطع کرده است. در واقع کیت معتقد میباشد که همسرش "متیو"، به دست برادرشوهرش، "کورنلیوس" (پدر کورنلیا) به قتل رسیده است؛ موضوعی که هیچگاه کورنلیوس آن را نپذیرفت. او و خانوادهاش بر خلاف نظر کیتی، همیشه علت مرگ متیو را یک سانحه میدانستند.
اصل ماجرا از جایی آغاز میگردد که آقای رایت جهت نجات کورنلیا از زندگی فلاکتبار در یتیمخانه، با او به سوی شیکاگو حرکت میکند. کشیش، پس از ملاقات با کیتی، این زن را وادار به پذیرش سرپرستی دخترک بینوا کرده و به سرعت شیکاگو را ترک مینماید؛ اقدامی که کورنلیا و کیت را با ماجراهایی غیرقابل پیشبینی و هیجانانگیز مواجه میسازد.
برشی از متن کتاب من یک کارآگاه هستم
زنعمو کیتی نقش خانم زیباروی جنوبی را بازی میکند و من کمی زبانم بند میآید
پاییز، چند هفته بعد، از راه رسید، و من تا جایی که میشد خودم را با کلی کار سرگرم میکردم. دهانم را هم بسته نگه میداشتم. هر روز بعدازظهر برای خانم ویگینباتم خرید میکردم و همه میدانستند که در چانه زدن ماهرم. آنقدر جورابهای وصلهدار را در مهمانخانه وصله میکردم، که بینیام از بوی گند پاهای عرقی و خاکآلود، کرخت شده بود. حتی کارهای متفرقهای را هم برای کارآگاهی آقای پیکرتون انجام میدادم و برای آقای بنگز پیراهنهای نخی و شلوارهای شیکی میدوختم تا آنها را به مجموعهی لباسهای مبدلش اضافه کند.
خوشحال بودم که هر کاری از دستم برمیآید، انجام میدهم تا محبوب زنعمو کیتی باقی بمانم. هنوز هم دنبال یتیمخانهها و نوانخانههای دیگر بود. «همین تازگیها آگهی یه یتیمخونهی جدید دیگه رو دیدم، این یکی رو کاتولیکها باز کردن!» حرفشان را که میزد، گوشهایم مثل گوشهای گوزنی نگران، تیر میکشید. ولی سعیام این بود که نقشههای زنعمو را پیشبینی کنم.
زنعمو کیتی یک روز بعدازظهر که هوا خنک بود اعلام کرد: «اون موقعی که پیش فلورا مارونی میموندی، معلوم شد خوب میتونی قایمباشک بازی کنی. یعنی میتونی ادای شبحها رو هم دربیاری؟»
مشغول دوخت پروژهی زیردامنیام بودم. با اینکه نتوانستم لوازم لازم برای ساختن زیردامنی قفسی خودم را پیدا کنم، هنوز هم دلم دامنی بزرگ میخواست. آنقدر بزرگ که اگر دلم خواست بتوانم دستهای مرغ را زیرش قایم کنم. سرم را خم کرده بودم و با دقت تمام کوک میزدم، برای همین از سوالش غافلگیر شدم.
دقیقهای طول کشید تا حواسم را جمع کنم. گفتم: «قبرستون، روح. خب هر دوی اینها میتونن تن آدم رو به لرزه بندازن. ولی من که عمرا –اااا، یعنی اصلا – تا الان از هیچ کدومشون نترسیدم. چرا میپرسین؟»
زنعمو کیتی گفت: «آقای پینکرتون تحت تاثیر اون چیزی قرار گرفته که توی اون پروندهی پیشگویی و ماجرای مارونی از تو دیده و بهش میگه مهارت تغییر چهره.» به آرامی روی طاقچهای دراز بالای بخاری دستمال میکشید. «ازم پرسید ممکنه کارهات رو اینجا توی مهمونخونه کنار بذاری تا شاید توی یه پروندهی دیگه شرکت کنی؟»
آنچنان از جا پریدم که پارچهی خیاطیام مثل کپهی سفید ابرمانندی روی زمین افتاد...
کتاب من یک کارآگاه هستم اثر کیت هانیگان و ترجمه ی آزاده حسنی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
نظرات کاربران درباره کتاب من یک کارآگاه هستم
دیدگاه کاربران