دربارهی کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه | پرتقال
کتاب "ویلا، جنگجوی کوچک بیشه" روایتگر سرنوشت دختری نوجوان میباشد که برای مخاطب کودک و نوجوان به نگارش درآمده است.
شخصیت اصلی قصه، "ویلا" نام دارد. او دختری دوازده ساله میباشد که سالها پیش، پدر، مادر و خواهر دوقلویش را از دست داده است. وی هماکنون در کنار مادربزرگ پیرش زندگی میکند.
ویلا، اهل قبیلهی "فران" میباشد؛ قبیلهای که به دور از مردم شهر و روستا و برخورداری از یک زندگی عادی، و در "درهی فراموششدگان" زندگی میکنند. این قبیله، تحت سرپرستی "پادران"، اداره میگردد. مردی خبیث و بداخلاق که به اندوختن سکه و طلا علاقهی فراوانی دارد.
پادران، به جوانان قبیله آموزش دزدی میدهد و آنها را با عنوان "جیتر" خطاب میکنند. در واقع، جیتر به معنای شکارچیان جوان است؛ اما این شکارچیان، به جای شکار حیوانات و پرندگان، اموال مزرعهداران را به سرقت میبرند. آنها وظیفه دارند که هر شب، به مزارع رفته و به طور مخفیانه اموال باارزش کشاورزان را بدزدند. سپس، آنها را به پادران تقدیم نمایند. در غیر اینصورت، تنبیه خواهند شد.
ویلا نیز همچون سایر همسنوسالانش، یک جیتر است. او در انجام ماموریتهای خود، از مهارت فراوانی بهرهمند است و همیشه، برای اثبات تواناییهای بینظیرش، خطرات زیادی را به جان میخرد.
داستان از جایی آغاز میشود که ویلا مطابق روال هر شب، جهت دزدی وارد یک مزرعه میگردد؛ او بر خلاف آموزههای پادران، وارد ساختمان موجود در این مکان میشود؛ ساختمانی که به احتمال خیلی زیاد، عدهای انسان و یک سگ نگهبان، در آن حضور دارند. در نتیجه، ریسک دزدی از این منزل بسیار زیاد است. اما ویلا با غلبه بر ترس خویش، وارد خانه شده و با ماجراهایی پرکشش مواجه میگردد.
برشی از کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه
ویلا سریع واکنش نشان داده و ناپدید شده بود، اما واکنشش بیشتر ناخودآگاه بود تا از روی عمد. وقتی توانست لحظهای فکر کند، به این نتیجه رسید که مرد نمیخواسته به او صدمهای بزند. فقط دوباره راه افتاده بود تا به خانهاش برگردد.
بعد از آن اتفاق، ویلا که خیلی مطمئن نبود میخواهد باز با او روبهرو شود یا نه، دوباره تک و تنها به جنگل برگشت.
صبح روز بعد، مردی که ناتانیل نام داشت، و سگش، اسکات، از خانه بیرون آمدند و مرد به طرف درختی رفت که ویلا بالای آن خوابیده بود و چیزی روی زمین گذاشت.
گفت: «به هر حال شاید نظرت عوض شد.» و به سمت جنگل راه افتاد. وقتی سگش عقب ماند تا بشقاب را بو بکشد، مرد گفت: «نه، اون مال تو نیست. تو قبلا صبحونه خوردی. حالا بیا بریم.»
مرد که چوب کشندهاش را در دست راست گرفته بود، راهی را که از کنار ساحل رودخانه میگذشت در پیش گرفت و سگش هم پشتش راه افتاد. چیزی نگذشت که از نظر ناپدید شدند.
وقتی ویلا از تنهی درخت پایین آمد و بشقاب غذا را بو کرد، تازه فهمید چهقدر گرسنه است. انگار همیشه گرسنه بود. یعنی مرد از این موضوع خبر داشت؟ برای همین بود که آن سوال عجیب را دربارهی گرسنه بودن ویلا پرسیده بود؟ فرانهای درهی فراموششدگان هیچوقت چنین سوالی نمیپرسیدند. آنها به این چیزها اهمیتی نمیدادند.
وقتی ویلا روی زمین چمباتمه زده بود و غذا میخورد، از خودش میپرسید که مرد با سگ و چوب کشندهاش کجا رفته. مصمم به نظر میرسید تا چیزی را پیدا کند که دنبالش میگشت.
اما آن شب، مرد خسته و دست خالی برگشت و سگش هم افسردهحال دنبالش بود.
در حالی که به طرف خانه میآمدند، ویلا تصمیم گرفت در فضای باز، اما محض اطمینان نزدیک درختان، بایستد تا آنها بتوانند او را ببینند.
فورا نبض شقیقههایش را حس کرد و تمام تلاشش را به کار بست تا منظم و عمیق نفس بکشد. با وجود اضطرابی که در دلش احساس میکرد، پاهایش را محکم در چمنزار نگه داشت.
لحظهای که سگ او را دید، از جایش جست زد.
مرد گفت: «اسکات! وایسا!» و سگ را سر جایش میخکوب کرد...
کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه اثر رابرت بیتی و ترجمه ی پریا پورمند توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: رابرت بیتی
- مترجم: پریا پورمند
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه
دیدگاه کاربران