loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب آذرک و جادوگر مخترع

(هفتگانه ی آذرک 4)

5 / -
موجود شد خبرم کن

درباره‌ی کتاب آذرک و جادوگر مخترع (هفتگانه‌ی آذرک 4)

کتاب "آذرک و جادوگر مخترع" جلد چهارم از مجموعه داستان‌های جذاب و تخیلی "هفتگانه‌ی آذرک" است که برای مطالعه‌ی مخاطب نوجوان مناسب می‌باشد.

پدربزرگ مدت‌ها پیش مرده است. حالا آذرک غمگین و ناراحت می‌باشد. زیرا هیچ‌کسی به اندازه‌ی این پیرمرد مرحوم، او را درک نمی‌کند و نمی‌تواند به هنگام سختی‌ها، به آذرک یاری برساند. مخصوصا حالا که باید برای امتحان زبان انگلیسی فردا درس بخواند؛ اما برق خانه‌ها قطع شده و تاریکی همه‌جا را فرا گرفته است.

آذرک بی‌صبرانه در انتظار وصل شدن مجدد برق‌ها می‌باشد؛ ولی خودش نیز خوب می‌داند که ممکن است تا فردا قطعی ادامه پیدا کند؛ مساله‌ای که مادر نیز مدام، آن را به او گوشزد می‌کند. بنابراین، به ناچار دنبال راه چاره‌ای موثر می‌باشد. در همین هنگام زنگ خانه به صدا درمی‌آید؛ آذرک متعجب می‌شود زیرا قطعی برق هم‌چنان ادامه دارد؛ در نتیجه استفاده از زنگ خانه و به صدا درآمدن آن، بدون انرژی برق غیر ممکن می‌باشد. نکته‌ی جالب توجه اینجا است که کسی جز خودش، این صدا را نمی‌شنود.

بنابراین، آذرک، با کنجکاوی تمام درب خانه را می‌گشاید. در همین هنگام با مردی قدکوتاه به نام "جادوگر مخترع" روبه‌رو می‌گردد. این مرد پس از معرفی خود، به آذرک می‌گوید که برای یاری رساندن به او، آمده است؛ سپس، لامپ کوچکی به اندازه‌ی یک تیله را در دستان او قرار می‌دهد و از آذرک می‌خواهد که با گذاشتن آن در لابلای کتابش، با خیال راحت به مطالعه‌ی درس‌هایش بپردازد.

جادوگر مخترع پیش از خداحافظی به دخترک می‌گوید که فردا برای بازپس‌گیری لامپ، نزدش خواهد آمد و سپس، آنجا را ترک می‌کند. آذرک خوشحال و شادمان، با در دست داشتن لامپ، وارد خانه می‌شود و دور از چشم اعضای خانواده، به دستورات جادوگر مخترع عمل می‌نماید. غافل از اینکه، با انجام این کار، با ماجراهایی جادویی و پرکشش مواجه خواهد گشت.

شخصیت اصلی قصه "آذرک" نام دارد. او دختری نوجوان و بازیگوش است که در کنار والدین خود و تنها برادرش، "آرشاک" و همچنین پدربزرگش زندگی می‌کند. پدر آذرک مسئول بخش بایگانی یک اداره‌ی کوچک می‌باشد و درآمد ناچیزی را از این شغل بدست می‌آورد؛ درآمدی که زندگی ساده‌ای را برای او و زن و فرزندش فراهم می‌کند.

پدربزرگ، مردی عجیب و غریب است که در زیرزمین خانه سکونت دارد؛ او همواره رفتارهایی مرموز را از خود بروز می‌دهد؛ رفتارهایی همچون جادوگران که اصلا مورد پسند مادر آذرک نیست. زیرا این زن معتقد می‌باشد که همین ویژگی‌های پدربزرگ، تاثیر عمیقی بر دخترش گذاشته است؛ به طوری که آذرک مدام از جادوگرانی متعدد سخن می‌گوید که گاهی اوقات به دیدارش می‌روند.

 

برشی از کتاب آذرک و جادوگر مخترع (هفتگانه‌ی آذرک 4)

آذرک خسته و تنها قدم می‌زد و پیش می‌رفت که خرگوش را دید. خرگوش جست می‌زد و در دامنه‌ی تپه فرار می‌کرد.

آذرک تشنه بود، ولی می‌ترسید از چشمه‌سارهای روان، آب بخورد. اگر باز تبدیل به آهو می‌شد، دیگر کسی نبود کمکش کند. تازه خورشید درآمده بود که رفت بالای تپه‌ای. با دیدن دوچرخه‌سوار که روی تپه‌ی بلندی داشت از جلوی خورشید می‌گذشت، یاد لحظه‌ای افتاد که هنگام غروب او را بالای همان تپه دیده بود. جیغ کشید و کمک خواست، ولی دوچرخه‌سوار رفت پایین. هر چه منتظر ماند خبری از او نشد. وقتی دید بی‌فایده است، برخاست و از تپه سرازیر شد. گیج بود. نمی‌دانست کجاست و کجا باید برود.

از جادوگر مخترع هم خبری نبود. واقعا جادوگر خنگی بود. چطور تا به حال متوجه نشده بود که او نیست؟ با اختراع‌هایی که او داشت حتما می‌توانست به راحتی پیدایش کند.

بدجوری تشنه بود. به طرف دره‌ای رفت که درخت بیدی در دامنه‌اش دیده می‌شد. حتما آن‌جا آب بود. راهش را کج کرد. کف پاهایش می‌سوختند. به راهش ادامه داد. نزدیک درخت، وقتی خرگوش را دید که نشسته بود و با اندوه به دوردست نگاه می‌کرد با ناراحتی گفت: «باز که تو اینجا هستی؟»

- مرا ببخش، بانو! من نمی‌دانستم که کوتوله شاه تو را می‌شناسد. او به من گفته بود که تو مهمان عزیزی برایش هستی. برای همین هم آن همه غذا را برایت چیده. من نمی‌دانستم که بین تو و او ماجرایی بوده. آخر ما خرگوش‌ها فراموشکار هستیم.

و زد زیر گریه. آذرک به طرف چشمه رفت. می‌خواست آب بخورد، ولی ترسید. خرگوش که انگار فهمیده بود چرا آذرک می‌ترسد، گفت که آن روز همان نزدیکی زیر بوته‌ای در حال استراحت بوده و همه چیز را دیده. گفت که این کار جادوگر دوچرخه‌سوار بوده و هیچ چشمه‌ی آبی نیست که کسی با نوشیدن آبش حیوان شود.

آذرک با نگرانی نشست و دستانش را برد توی آب چشمه و نگاه کرد. چیزی شبیه تار مو دیده نمی‌شد، ولی باز هم می‌ترسید. خرگوش جستی زود و خودش آب خورد. آذرک کمی صبر کرد و آب خورد و در سایه‌ی درخت نشست. خرگوش که احساس می‌کرد آذرک از دست او خیلی ناراحت است، گوشه‌ی جلیقه‌ی سرخش را صاف کرد و بالای سنگ سفید کنار چشمه جست زد و گفت: «به همین سبیلم قسم که من مجبور بودم. اصلا نمی‌دانستم کوتوله شاه از تو کینه‌ای به دل دارد وگرنه غلط...»

آذرک از او خواست حرف نزند. دوست داشت گریه کند. خرگوش دستمال سفیدی را که گل سرخی رویش داشت از...

خرید کتاب آذرک و جادوگر مخترع

کتاب آذرک و جادوگر مخترع اثر مسلم ناصری توسط نشر افق به چاپ رسیده است. برای خرید این کتاب به فروشگاه اینترنتی کتابانه مراجعه نمایید.

 

 

  • نویسنده: مسلم ناصری
  • انتشارات: افق

 

 


مشخصات

  • نویسنده مسلم ناصری
  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • سال انتشار 1392
  • تعداد صفحه 104
  • انتشارات افق
  • شابک : 9789643697303

درباره مسلم ناصری نویسنده کتاب کتاب آذرک و جادوگر مخترع


نظرات کاربران درباره کتاب آذرک و جادوگر مخترع


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آذرک و جادوگر مخترع" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل