دربارهی کتاب هفتگانه آذرک 6 (آذرک و جادوگر دریای ناپیدا)
کتاب "آذرک و جادوگر دریای ناپیدا" جلد ششم از مجموعه داستانهای جذاب و تخیلی "هفتگانهی آذرک" است که تحت عنوان کتاب مخاطب نوجوان به چاپ رسیده است.
ماه خرداد از رسیده و فصل امتحانات پایان سال تحصیلی آغاز شده است. آذرک نیز همچون سایر همسن و سالان خود، باید سخت تلاش کرده و نمرات خوبی را در آزمونها بدست آورد. در صورت قبولی در امتحانات، او میتواند روزهای تعطیلات تابستان را با خیالی آسوده سپری نماید. البته به شرطی که مطابق روال معمول، پدربزرگ و سایر جادوگران در سرزمین جادویی، ماموریت جدیدی را به آذرک واگذار نکنند.
ماجرای این جلد از روز جمعه آغاز میگردد. آذرک و تمامی اعضای خانوادهاش در منزل حضور دارند. مادر، درون آشپزخانه مشغول تهیهی ناهار میباشد. در همین هنگام تلفن خانه به صدا درمیآید. پیش از اینکه آذرک بتواند گوشی تلفن را بردارد، آرشاک خود را به آن میرساند. ولی مخاطب پشت خط، هیچ صحبتی نمیکند. در نتیجه، آرشاک تماس را قطع مینماید. لحظهای بعد، مجددا صدای تلفن به گوش میرسد. اما اینبار پدر آن را پاسخ میدهد و با خبری عجیب مواجه میشود. مردی ناشناس مدعی میگردد که آذرک برندهی قرعهکشی بانک شده است. این ادعا موجب خشم پدر گشته و با عصبانیت از مخاطب تلفن خداحافظی مینماید. زیرا او، اصلا هیچ حسابی را در بانک برای آذرک افتتاح نکرده که حالا به واسطهی آن، بتواند در قرعهکشی برنده شود.
پس از اینکه مادر جویای دلیل عصبانیت شوهرش میشود، او تمامی صحبتهای مرد ناشناس را بازگو میکند. آذرک پش از شنیدن این اخبار، خوشحال شده و از حسابی سخن میگوید که پدربزرگ پیش از مرگش برای او افتتاح کرده است. در نتیجه، پدر امیدوار گشته و تصمیم میگیرد که روز بعد، جهت اطمینان از صحت خبر موردنظر، به بانک مراجعه کند.
با طلوع خورشید، پدر از خانه خارج گشته و پس از ساعاتی خوشحال و شاد بازمیگردد. سپس، اعلام میکند که واقعا آذرک، برندهی یک دستگاه خودروی سمند شده است. آرشاک با شوقی وصفناشدنی، بلافاصله از پدر میخواهد که پس از پایان امتحانات، به شمال سفر کنند. پدر نیز با رویی گشاده درخواست او را میپذیرد. آذرک با شنیدن نام دریا و ساحل، به یاد یکی از موضوعاتی میافتد که پدربزرگ در زمان حیات خود، از آن سخن گفته؛ سخنانی، در رابطه با گمشدن یک جادوگر بزرگ در ساحل هفتم دریای ناپیدا؛ موضوعی که مطمئن است با افتتاح حساب او در بانک توسط پدربزرگ، برنده شدنش و سفر شمال خانوادگی آنها، مرتبط میباشد. حدس و گمانی که کاملا درست بوده و آذرک را با ماجراهایی پرکشش مواجه خواهد ساخت.
شخصیت اصلی قصه "آذرک" نام دارد. او دختری نوجوان و بازیگوش است که در کنار والدین خود و تنها برادرش، "آرشاک" و همچنین پدربزرگش زندگی میکند. پدر آذرک مسئول بخش بایگانی یک ادارهی کوچک میباشد و درآمد ناچیزی را از این شغل بدست میآورد؛ درآمدی که زندگی سادهای را برای او و زن و فرزندانش فراهم میکند.
پدربزرگ، مردی عجیب و غریب است که در زیرزمین خانه سکونت دارد؛ او همواره رفتارهایی مرموز را از خود بروز میدهد؛ رفتارهایی همچون جادوگران که اصلا مورد پسند مادر آذرک نیست. زیرا این زن معتقد میباشد که همین ویژگیهای پدربزرگ، تاثیر عمیقی بر دخترش گذاشته است؛ به طوری که آذرک مدام از جادوگرانی متعدد سخن میگوید که گاهی اوقات به دیدارش میروند. حالا پدربزرگ از دنیا رفته و کسی در زیرزمین سکونت ندارد. اما روح او، همچنان با استفاده از روشهای مختلف، با نوهاش آذرک، ارتباط برقرار میکند.
کتاب هفتگانه آذرک 6: آذرک و جادوگر دریای ناپیدا اثر مسلم ناصری توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
.
.
.
برشی از متن کتاب آذرک و جادوگر دریای ناپیدا (هفتگانه ی آذرک 6)
6
- اگر بخواهی اینقدر بخوابی که هرگز نمیتوانیم از اینجا بیرون برویم. آذرک با صدای جادوگر بیدار شد و چشمانش را باز کرد. احساس راحتی میکرد. دیگر خسته نبود.
- فکر کنم نقشهی بدی توی کلهشان باشد. باید زودتر از اینجا برویم.
جادوگر کمک کرد تا آذرک از تخت پایین بیاید. خودش را توی آیینهی روی دیوار دید، خیلی لاغر شده بود. چشمانش هم گود افتاده بودند، ولی مردمک چشمانش هنوز میدرخشیدند. لبخندی زد و همراه جادوگر از اتاق بیرون رفت.
- من آمده بودم تو را نجات دهم، حالا این تو هستی که باید...
- ما هر دو به هم کمک میکنیم. البته ما باید به دیگران هم کمک کنیم. میدانی که تابهحال چندهزار نفر اسیر امواج ساحل هفتم شدهاند!
آذرک لبخندی زد و گفت: «اینجا که دریا نیست.»
- مشکل اصلی همین جاست.
آذرک قافلهی شتری را دید که آهسته دور میشد. این کاروان با شترهایی که قبلا دیده بود فرق داشتند. مردانی که دنبال شترها میرفتند، لباسهای کوتاه و عجیبی به تن داشتند. ریشهایشان هم بلند و توپی بود. شبیه عکس آدمهای ایران باستان که در کتاب تاریخش دیده بود.
جادوگر با اندوه گفت: «این هم یک قافلهی بیچاره دیگر که اسیر ساحل هفتم شده.» لحظهای ساکت ماند، بعد خم شد و به جای پای شترها نگاه کرد و با اندوه گفت: «میدانی این کاروان چند هزار سال است که دنبال ساحل هفتم است؟ یعنی دنبال آب...»
- چند هزار سال؟
- بیش از دو هزار و پانصد سال.
وقتی توی سالن دیگر چرخیدند، کاروان شتر را ندیدند. آذرک فکر کرد همهی اینها مثل یک خواب است، ولی واقعا بیدار بود. همهچیز واقعیت داشت. کف سالن پر از پهن شتر بود. باور نمیکرد.
با صدای برهای که سرش را زیر انداخته بود و با نگرانی معمع میکرد و به طرف آنها میآمد، ایستاد: «بیچاره این بره گناه دارد!»
- میدانی این بیچاره چند صد سال است که گم شده است؟
آذرک خندهاش گرفت. یک گوسفند بیشتر از ده یا شاید هم پانزده سال عمر نمیکرد، اما جادوگر میگفت که چند صد سال.
- من نگفتم چقدر عمر کرده. گفتم چند صد سال است که گم شده.
- من که چیزی از حرفهای تو نمیفهمم.
- باید هم نفهمی!...
کتاب آذرک و جادوگر دریای ناپیدا ششمین جلد از مجموعه هفتگانه آذرک اثر مسلم ناصری توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
- نویسنده: مسلم ناصری
- انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب آذرک و جادوگر دریای ناپیدا
دیدگاه کاربران