دربارهی کتاب آخرین بچههای زمین 3
کتاب "هیولای کابوس" جلد سوم از مجموعه داستانهای "آخرین بچههای زمین" است. این اثر، داستانی جذاب و پرفراز و نشیب را برای مخاطب نوجوان تشریح میکند. داستانی هیجانانگیز دربارهی جنگ میان گروهی از نوجوانان با موجودات شرور.
ماجرای این جلد، در یک روز آفتابی آغاز میشود. کوئینت، ژوئن، دیرک و جک سالیوان در حال تفریح و بازی هستند. در همین هنگام، ژوئن و جک، صدایی عجیب و غیر قابل باور از ایستگاه آتشنشانی میشنوند. صدایی که به یک انسان تعلق دارد؛ آنها با شنیدن این صدا بسیار متعجب میشوند. زیرا از زمان حملهی هیولاها تا کنون، برای اولین بار است که صدای انسانی به غیر از آنها به گوش میرسد. در طی تمام این مدت، چهار شخصیت داستان، همیشه تصور میکردند که هیچ شخصی به غیر از خودشان زنده نمانده است. اما حالا این صدا، چیزی خلاف تصور آنها را ثابت میکند.
داستانهای آخرین بچههای زمین، پس از حملهی هیولاهایی شرور به کرهی زمین شکل میگیرد؛ هیولاهایی قدرتمند به اسم رزوچ و ترال که تمامی انسانها را نابود میکنند. در این میان تنها، چهار نوجوان با نامهای "کوئینت"، "ژوئن "و "دیرک" و "جک سالیوان"، از دست آنها جان سالم به در میبرند. چهار دوست صمیمی که با کمک یکدیگر در برابر رزوچ و ترال، ایستادگی میکنند و آنها را شکست میدهند.
هم اکنون این نوجوانان، به عنوان تنها بازماندهی انسان بر روی کرهی زمین، روزگار میگذرانند. آنها با همکاری متقابل میان خود، زمین را به مکانی سرگرمکننده و دلچسب برای خویش تبدیل میکنند. در واقع، شخصیت اصلی قصه، جک سالیوان است. او به عنوان راوی، قصههای خود و دوستانش را برای خواننده شرح میدهد.
بخشی از کتاب آخرین بچه های زمین 3
فصل سیزدهم
میبینین؟ پاهاش عین گودزیلاست! هر چیزی رو له میکنه!
باید اعتراف کنم تحت تاثیر قرار گرفتم ...
ولی پررو نشی...
ماشینها، کامیونها و موتورسیکلتهای مستحکم کارخانهی هارلی دیویدسون زیر پاهای بیگان له میشوند.
از کنار زامبیها که از شدت گرسنگی ناله میکنند، رد میشویم. در طول سفر، بیگان روی دور تند است.
وقتی از سر پیچ رد میشویم. کوئینت میگوید: «نگاه کنین!»
انتهای چرخ و فلک فریس و کمی بعد، بالاترین بخش ترن هوایی را میبینم. میتوانم تصور کنم سرزمین سرگرمی با چراغهای روشن، در یک شب تابستانی چه منظرهای خواهد داشت... چراغهایش تا کیلومترها میدرخشد. کسی از برج دیدبانی فریاد میزند، «اوقات همگی خوش و پر از خنده باد... درست همینجا!»
ولی الان از هیچ کدام خبری نیست... البته زیاد هم مهم نیست. به نظرم تا همینجایش هم خیلی عالی است.
ژوئن با لحنی متعجب میگوید: «باورم نمیشه همهی این کارها رو انجام دادی که ما رو بیاری اینجا. جک! تو دوست خوبی هستی.»
فقط شانههایم را بالا میاندازم و به زور لبخند نصفه و نیمهای میزنم، چون نمیدانم حرفش چقدر درست است.
**
قرچ! بیگان در ورودی را از جا میکند و بعد همگی پایین میپریم. از روی دری که نقش زمین شده، رد میشویم و بالاخره وارد سرزمین سرگرمی میشویم. موفق شدیم. با خیال راحت، آرام و طولانی سوت میزنم...
در حالیکه دستهایم را به هم میمالم، میگویم: «خب، اول سوار کدوم یکی بشیم؟»
دیرک میپرسد: «شاید بهتر باشه اول بینیم باید با این دوستمون چهکار کنیم.» با شستش بیگان را نشان میدهد.
بیگان خودش به این سوال جواب میدهد. با قدمهای محکم به طرف بوفهی غذا میرود. دیوار را با دست خراب میکند و یک گلوله پشمک بزرگ برمیدارد.
وقتی کلی سوسک دور پشمک صورتی خوشمزه دیدم، نزدیک بود بالا بیاورم.
اصلا اشتها آور نیست، ولی بیگان کلش را قورت میدهد و دستش را دراز میکند تا باز هم بردارد.
میگویم: «به نظرم... فعلا همینجا جاش خوبه...»
میگویم: «خب، دیگه معطل نکنین! وقتشه خوش بگذرونیم! بالا و پایین بپریم! یا همینجوری فقط تاب بخوریم، وقتشه هر جوری که دلمون میخواد خوش بگذرونیم.»
کوئینت میگوید: «جک، فقط یه چیزی...»
اه! چرا اینقدر معطل میکنید؟!
کوئینت به این نکته اشاره میکند که پارک برق دارد...
کتاب هیولای کابوس سومین جلد از مجموعه ی آخرین بچه های زمین اثر مکس برلیر و ترجمه ی نسرین خلیلی جعفر آباد با تصویرگری داگلاس هولگیت توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- در فهرست کتاب های پرفروش
- نویسنده: مکس برلیر
- تصویرگر: داگلاس هولگیت
- مترجم: نسرین خلیلی
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب آخرین بچه های زمین 3 (هیولای کابوس)
دیدگاه کاربران