loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب فلیکس در میان بچه های دنیا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب فلیکس در میان بچه های دنیا اثر آنت لنگن و ترجمه ی منیژه نصیری با تصویرگری کنستانزا دروپ توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

داستان از آنجا شروع می شود که " سوفی " به همراه خانواده اش برای تعطیلات تابستان  به سواحل سوئد می روند؛ اما در این سفر" فلیکس " خرگوش کوچک سوفی  که از کودکی با آن بزرگ شده بود و خیلی او را دوست داشت به داخل دریا می افتد. سوفی  برای پیدا کردن فلیکس تلاش بسیاری می کند؛ اما خبری از فلیکس نمی شود و سوفی نا امید تر از قبل  همراه خانواده اش به خانه برمی گردد. بعد از مدتی فلیکس نامه هایی را برای سوفی می فرستد که موقعیت جغرافیای او را مشخص می کند و سوفی را از حال خود با خبر می سازد...

هدف این کتاب آشنا کردن افراد با اقوام و مکان های مختلف و آداب سنن مرسوم در مکان هایی است که فلیکس به آن سفر کرده است. مکان هایی همانند : شمالگان، صحرای بزرگ آفریقا، آفریقای جنوبی، خلیج مون لایت و ایالت محده آمریکا

کتاب فلیکس در میان بچه های دنیا اثر آنت لنگن و ترجمه ی منیژه نصیری با تصویرگری کنستانزا دروپ توسط نشر زعفران به چاپ رسیده است.

 

تامین محتوا: تحریریه فروشگاه اینترنتی کتابانه


برشی از متن کتاب


اگر خانواده ی سوفی برای تعطیلات تابستان به سواحل سوئد نمی رفتند، ای همه اتفاق هم نمی افتاد. آن ها درست کنار دریا، کنار اسکله ای کوچک در خانه ی کوچک چوبی  قرمزی ساکن شده بودند. توی اسکله، قایق بادبانی کوچکی هم بود. سوفی و فلیکس سوار قایق شدند. پدر با صدای بلند گفت: « طناب هارا باز کنید!» و خیلی زود از بند  به طرف خلیج حرکت می کردند. باد در بادبان ها می پیچید و قایق کوچک با سرعت زیاد روی موج ها  حرکت می کرد. یک دفعه  جهت باد عوض شد و قایق خیزی برداشت و فلیکس از توی قایق پرت شد بیرون و افتاد توی آب. سوفی داد زد: «کمک! یک نفر افتاد توی آّب!» پدر فوری قایق بادبانی راچرخاند. مدت زیادی به موج ها نگاه کردند و منتظر فلیکس ماندند، اما خرگوش کوچولو روی آب نیامد. سوفی هق هق کنان گفت: « فلیکس بیچاره ی من حتما غرق شده.» و آنقدر گریه کرد که شانه های پدرش خیس شد. بعد از یک جست و جوی بی فایده، هر دو غمگین و رنگ پریده  به اسکله برگشتند. مامان فوری فهمید که چه اتفاق وحشتناکی افتاده است. او سوفی را بغل کرد، با دقت به حرف هایش گوش داد و بعد گفت: «سوفی! نا امید نباش. شاید فلیکس به طرف ساحل شنا کرده باشد . اگر همه با هم ساحل را بگردیم، حتما پیدایش میکنیم.» فلیکس ناپدید شده بود. اتفاق خیلی خیلی بدی بود! چون سوفی و فلیکس از بچگی با هم بودند؛ یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم، از وقتی که هر دو در گهواره بودند. خرگوش کوچولو و سوفی از هم جدا نمی شدند. فقط گاهی فلیکس به سفر می رفت، اما در سفر همیشه  برای سوفی نامه می نوشت و همیشه با هدیه های خوب به خانه برمی گشت. آه فلیکس دوباره غیبش زده بود. هر روز با نگرانی ساحل را می گشت. از ماهیگیرهایی که در بندر توی قایق هایشان نشسته بودند، سوال می کرد اما خبری نبود که نبود! مامان با او تا فانوس  دریایی  و حتی دور تر از آن، تا روی صخره ها رفت. اما مسئول فانوس دریایی هیچ خرگوش کوچولویی را ندیده بود. سوفی دیگر از تعطیلات تابستانس اش لذت نمی برد. وقتی هم که وسایلش را  برای برگشتن به خانه توی ماشین  می گذاشت، تقریبا خوشحال بود. کسی چه می دانست! شاید نامه ای از طرف فلیکس رسیده بود! اما به خانه فقط یک کارت از طرف یوهانا رسیده بود که برای تعطیلات  به سفر رفته بود. سوفی سعی کرد جلوی گریه اش را بگیرد. هق هق کنان گفت:« من فلیکسم را گم کرده ام!» و سریع رفت و خودش را توی خانه ی درختی اش پنهان کرد. نردبان طنابی راهم بالا کشید  و کرکره ی پنجره را هم بست. اینطوری مامان می فهمید  که سوفی می خواهد تنها باشد. شب که از پنجره ی باز آشپز خانه  بوی خیلی خوب پن کیک سیب آمد خواهر و برادر هایش تلق تلوق کنان میز باغ را چیدند، سوفی دوباره از خانه ی درختی اش پایین آمد. دوباره مدرسه باز می شود وسوفی خوشحال است که بیشتر میتواند توی اصطبل پیش استلای محبوبش بماند. استلا یک پونی است؛ از آن اسب های کوچولو. او هم به اندازه ی فلیکس دوست داشتنی است و از هر چیزی بیشتر هویج دوست دارد. وقتی سوفی با دوچرخه  از اصطبل به خانه  برمی گردد، پدرش از دور با صدای بلند می گوید:«سوفی!برایت نامه آمده!» وقتی سوفی   خواندن نامه را تمام کرد، روی آخرین پله نشست. فلیکسش اول توی تور ماهیگیری افتاده بود  و حالا جایی در شمال بود. سوفی می خواهد دقیق تر  بداند که فلیکس پیش چه کسانی است. مامان کتاب بزرگی را نشانش می دهد که توی آن چند تا عکس از  سامی ها هست.  سوفی بیشتر از هر چیز  از لباس های رنگارنگ شان خوشش می آید. خیلی هم دلش می خواهد برای تولدش بچه گوزن اهلی هدیه بگیرد! سوفی فکر می کند  وقتی بزرگ تر شود  گوزن می تواند سورتمه اش را بکشد. اما حیف که منطقه ی شمالگان از مونستر خیلی خیلی دور است. بعد سوفی قاب بافتنی کوچولویی را که فلیکس برایش فرستاده است، پیدا می کند  او خوب می داند چه چیزی می خواهد ببافد: یک شنل رنگی برای فلیکس! طرف های عصر که که مامان بزرگ به خانه شان می آید، سوفی هنوز میان کلاف های کاموا نشسته است. مامان بزرگ به سوفی می گوید:« چقدر قشنگ شده! مرا به یاد لباس های رنگارنگ سامی ها انداختی!» سوفی نگاهش را از قاب بافتنی بلند می کند و هیجان زده می گوید :« مامان بزرگ! تا حالا پیش گوزن های شمالی بوده ای؟» مامان برگ خنده اش می گیرد. او سال ها پیش در دماغه ی شمالی ، شمالی ترین قسمت اروپا بوده است، تعریف می کند :« فکرش را بکن؛ در تابستان آنجا نیمه شب خورشید  در آسمان دیده می شد واقعا زیباست!» سوفی فکر می کند: «چه قدر خوب می شود  که یک روزی به آن جا بروم. می توانم تمام شب را بیدار بمانم و هرچه قدر دلم می خواهد بازی کنم.» چهارهفته می گذرد  و نامه ای از فلیکس نمی رسد. کم کم رنگ برگ های درخت ها عوض می شود. بالاخره یک روز که سوفی از مدرسه می آید، پاکت نامه ی رنگارنگی را روی کمد توی راهرومی بیند.

(کتاب های زعفرانی) نویسنده: آنت لنگن مترجم: منیژه نصیری تصویرگر: کنستانزا دروپ انتشارات: زعفران  



درباره آنت لنگن نویسنده کتاب کتاب فلیکس در میان بچه های دنیا


نظرات کاربران درباره کتاب فلیکس در میان بچه های دنیا


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب فلیکس در میان بچه های دنیا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل