درباره کتاب شب طاهره
شخصیت اصلی رمان، "طاهره کریم قاسمی"، زنی میان سال و متاهل و از اهالی "گوران شهر کرمان" است که هم اکنون در "تهران" و با همسرش، "الیاس" و فرزندانش، "نگار "و "ندا"، روزگار می گذراند. نگار، دختری دانشجو، با عقاید و نگرش هایی بسیار متفاوت از والدینش می باشد و همواره اعمال و باورهای آن ها را مورد نقد و انتقاد قرار می دهد. ندا نیز دختری دبیرستانی است که برای کسب موفقیت و اخذ رتبه ی مورد علاقه اش در کنکور، تلاش می کند.
داستان این رمان از جایی آغاز می گردد که طاهره جهت شرکت در انجمن اولیا و مربیان، به "دبیرستان سمیه"، مدرسه ی محل تحصیل ندا، رفته و در آن جا، پس از سی سال دوری و بی خبری، با "مرضیه اسماعیلی"، یکی از دوستان و هم خوابگاهی های دوران دانشجویی اش، مواجه می شود. مرضیه، زنی موفق می باشد که تنها فرزندش، در همین مدرسه، به تحصیل می پردازد. این زن و هم چنین دو هم خوابگاهی دیگر طاهره، "حبیبه عمادی" و "فرزانه رستمی"، بخش بزرگی از خاطرات دوران جوانی زن قصه را تشکیل می دهند. طاهره، پس از اتمام جلسه، نزد مرضیه رفته و خود را به وی معرفی می کند؛ غافل از این که همین دیدار اتفاقی، او را وارد ماجراهایی بزرگ کرده و خاطرات گذشته اش را دوباره برایش زنده خواهد ساخت.
کتاب بلقیس سلیمانی با عنوان شب طاهره توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.
برشی از متن کتاب
بدنش پیچ و تاب می خورد، نگاه ها را دنبال خودش می کشد، یک جور سحرآمیزی از میان صندلی ها می گذرد. تا به تریبون برسد چند بار برمی گردد و به جمع لبخند می زند.
خودش است، مرضیه اسماعیلی. سی سال که هیچ؛ اگر هزار سال هم بگذرد، طاهره او را فراموش نمی کند؛ نه او را، نه حبیبه عمادی را و نه فرزانه رستمی را.
می گوید زبان آلمانی خوانده و سابقه فعالیت در انجمن اولیا و مربیان را هم دارد. چند بار میکروفون را جابه جا می کند و سرانجام از خانم ها و آقایان می خواهد به او رای دهند تا اوضاع مدرسه را سر و سامان بدهد. همه برایش دست می زنند. طاهره هم دست می زند. دوباره پیچ و تاب می خورد و از میان صندلی ها راه باز می کند. سر جایش که می نشیند، برمی گردد و به پشت سری هایش لبخند می زند و طاهره یک لحظه همان نگاه بی تاب آن سال ها را می بیند که از روی همه چیز و همه کس مثل برق و باد می گذرد.
مهندس پورخلیل برخلاف مرضیه کند و سنگین راه می رود و تا به تریبون برسد طاهره تصمیمش را گرفته؛ نه تنها به مرضیه رای می دهد، بلکه حتما به او آشنایی هم می دهد. خصوصا که دلش می خواهد بداند سرنوشت حبیبه و فرزانه چه شد، حبیبه از فرانسه برگشت یا همان جا ماندگار شد و فرزانه چرا ناپدید شد. آیا او هم از ایران رفت؟
از لحظه ای که خانم ناظم کاندیداها را معرفی کرده و اسم مرضیه را شنیده، کلاغ بزرگی درون سینه و شکمش شروع به بال زدن کرده. تکان های پای چپش هم شروع شده است.
دلش می خواهد بلند شود و به حیاط مدرسه برود. خدا کند این آغاز حمله پنیک نباشد. مدت ها بود حمله ای نداشت. نفس عمیق می کشد. سینه اش را پر از هوا می کند و آرام آرام آن را بیرون می دهد. یک بار، دو بار، سه بار.
برمی گردد و به زن های اطرافش نگاه می کند. کسی حواسش به او نیست. نگاه می کند به پشت سر مرضیه، به شال سرخابی اش و شانه های باریکش. چه خوب مانده. انگار نه انگار در آستانه پنجاه سالگی است. از او کوچک تر نبود. هر چهار نفرشان هم سن و سال بودند. او یک سال دیرتر از آن ها وارد دانشگاه شده بود، اما از آن ها کوچک تر نبود.
آقای پورخلیل وعده می دهد تمام سال مواد پاک کننده مدرسه را تامین کند، همان طور که پارسال و پیرارسال کرد و رای هم آورد و مسئول انجمن هم بود. پس دختر مرضیه سال اولی است، وگرنه باید این دو سال او را می دید. مگر می شود مرضیه جایی باشد و دیده نشود. خدا او را برای خودنمایی آفریده. برای این که هرجا می رود بگوید، بخندد و اگر دست داد سوءاستفاده ای هم بکند. نوبت تمیزی اتاق که به مرضیه می رسید، یا مریض می شد یا امکان عود آسمش بود. طاهره جارو را می زد، اما تی نمی کشید. تی را خود مرضیه می کشید. بعضی وقت ها هم نمی کشید. می گفت: «تو اون قد خوب جارو می زنی که نیازی به تی نیست.» می گفت: «تو مثل مادربزرگم جارو می زنی. تمام سوراخ سمبه ها رو تمیز می کنی.»
فرزانه غر می زد و مرضیه را مار خوش خط و خال می نامید و برایش چشم و ابرو می آمد. حبیبه اما راست توی چشم هایش نگاه می کرد و می گفت: «استثمارگر.» ...
نویسنده: بلقیس سلیمانی
انتشارات: ققنوس
نظرات کاربران درباره کتاب شب طاهره - بلقیس سلیمانی
دیدگاه کاربران