معرفی کتاب سقوط :
کتاب "سقوط" روایتگر سرگذشت پرماجرا و تکاندهندهی مردی میانسال است که داستانی خواندنی را در اختیار مخاطب قرار میدهد. شخصیت اصلی قصه، "ژان باتیست کلمانس" نام دارد. وی مردی تنها و مجرد است که همچون صندوقچهای بزرگ، خاطرات فراوانی را در قلب و ذهن خود نگاه میدارد؛ خاطراتی که زندگی گذشته و حال او را تحت تاثیر قرار داده است. وی در طول داستان، به عنوان راوی، و تنها گویندهی کتاب، لب به سخون گشوده و مدام از این خاطرات سخن میگوید.
ژان باتیست، مردی فرانسوی است که روزگاری در شهر پاریس، زندگی مینمود. وی به عنوان وکیلی خبره و مشهور، در دادگاههای این شهر، فعالیت میکرد و مالک ثروت و اموال زیادی بود؛ اموالی که رفاه و آسایش کامل را برای او فراهم مینمود. اما پس از وقوع اتفاقی غیرمترقبه، تمام زندگی این مرد متحول میگردد. به طوری که از حرفهی خود دست کشیده، ثروتش را از دست میدهد و برای همیشه پاریس را ترک میکند. ژان هماکنون سالهاست که در شهر زیبای آمستردام روزگار میگذراند. او در محلهای سکونت دارد که به یهودیان نسبت داده میشود. راوی، مطابق عادت همیشگی خویش، هر شب به میخانه رفته و ساعاتی را در این مکان سپری میکند. در طول این ساعات نیز، با یکی از مسافران و مشتریان میخانه ارتباط برقرار کرده و به روایت سرگذشت خود میپردازد.
بخشی از متن کتاب سقوط :
آیا میدانید در دهکدهی کوچک من، طی یکی از عملیات انتظامی، یک افسر آلمانی با نهایت ادب از پیرزنی تمنا کرد که یکی از دو پسرش را که به عنوان گروگان باید اعدام شود به میل خود انتخاب کند؟ انتخاب کند، تصورش را میکنید؟ این یکی را؟ نه، آن یکی را؟ و ناظر رفتن او باشد. دیگر ادامه ندهیم، باور کنید، آقا، که وقوع هر پیشامدی ممکن است. من مرد پاکدلی را میشناختم که بدگمانی را به خود راه نمیداد. او هواخواه صلح و آزادی مطلق بود و با عشقی یکسان به تمامی نوع بشر و حیوانات مهر میورزید.
روحی برگزیده بود، بله، قطعا چنین بود. به هنگام آخرین جنگهای مذهبی اروپا، گوشهی خلوتی در روستا اختیار کرده و بر درگاه خانهاش نوشته بود: «از هر کجا که باشید به درآیید که خوش آمدید.» به گمان شما چه کسی به این دعوت دلپذیر پاسخ داد؟ شبهنظامیان فاشیست، که مقل خانهی خودشان داخل شدند و دل و رودهی او را بیرون کشیدند. اوه! خانم، ببخشید! با این حال، اصلا نفهمید که من به او تنه زدم. عجب! چه جمعیتی، آن هم در این وقت شب و با وجود باران، که روزهاست همچنان میبارد! خوشبختی ماست که در اینجا «ژنیور» هست، تنها روشنی در این ظلمات، آیا فروغی را که در شما میافروزد، طلایین و مسین، حس میکنید؟ من دوست دارم به هنگام شب، در گرمای ژنیور، در میان شهر گام بردارم. شبهای دراز راه میروم، خواب میبینم یا بیوقفه با خودم حرف میزنم. بله، مثل امشب، و میترسم که سر شما را به درد آورده باشم.
خرید کتاب سقوط اثر آلبر کامو:
برای خرید کتاب سقوط اثر آلبرکامو به کتابانه مراجعه فرمائید.
نظرات کاربران درباره کتاب سقوط
دیدگاه کاربران