دربارهی کتاب با هم بودن اثر آنا گاوالدا
کتاب باهم بودن اثر آنا گاوالدا با ترجمهی خجسته کیهان توسط نشر کتاب پارسه به چاپ رسیده است. «باهم بودن» داستان زندگی شخصیتهای مختلف و دوستداشتنیای را بیان میکند هریک به نوعی تنها هستند که در مواجهه با یکدیگر، دوستی و محبتی بیسابقه پیدا میکنند و به خانواده یکدیگر تبدیل میشوند و برای نگهداری از رابطه و علاقههایشان، تلاش میکنند.
این شخصیتها عبارتند از: «کامیل» دختری جوان و هنرمندی با استعداد که روزها را به کار نظافت خانه و ادارات مشغول است و شبها را در اتاق زیرشیروانیِ کوچک و کهنۀ خود میخوابد، «فیلیبرت» که از خانوادهای سرشناس است، همخانهی فیلیبرت که «فرانک» نام دارد و سرآشپزی ماهر و با استعداد است، همچنین مادربزرگ فرانک که «پالت لتافیه» نام دارد و از اینکه او را به خانهی سالمندان ببرند همواره هراس دارد.
این چهار شخصیت با یکدیگر روبهرو میشوند و عشق، دوستی و باهم بودن را تجربه میکنند. نثر گاوالدا در این کتاب بسیار ظریف،ساده و زیباست و دیالوگهای میان شخصیتها زیباییِ آرامشبخشی به داستان میبخشد که خواننده را شیفتۀ شخصیتهای داستان میکند. مسائل مهمی در خلال شخصیتها بررسی میشوند؛ ارتباط، تنهایی، گذشته، سختی ها و رنجها و عشق. عشقی ساده و واقعی.
کتاب 594 صفحه دارد ولی با اینحال داستان به خاطر گفتگو محور بودن و جذابیت شخصیتها، شما را به سرعت به آخرین صفحه میرساند. آناگاوالدا نویسندۀ محبوب فرانسوی است که پیشتر کتابهای «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد»، «من او را دوست داشتم» و « گریز دلپذیر» از او در ایران منتشر شدهاند.
بخشی از کتاب با هم بودن آنا گاوالدا
کامیل فاوک دور شد. تنها وزن کولهپشتی و چیز دیگری که بیانش دشوار است او را روی آسفالت نگه داشته است؛ سنگهای ریز و درشتی که درون بدنش روی هم جمع شده بودند؛ این چیزی بود که وقتی پیش دکتر بود باید به او میگفت. البته، اگر دلش میخواست یا توانش را داشت... یا شاید وقتش را؟ درحالی که با بیاعتمادی به خود قوت قلب میداد، دی دل گفت:« حتما کمبود وقت بود.» زمان مفهومی بود که درست درک نمیکرد.
هفتهها و ماهها گذشته بود بیآنکه او در هیچکاری شرکت کند و سخنرانی کمی پیشش، تکگویی مضحکی که دستوپا کرده بود تا نشان بدهد کمتر از بقیه بیباک نیست، یک دروغ بزرگ بود. کدام واژه را به کار برده بود؟ «زنده»، نه؟ مضحک بود؛ کامیل فاوک زنده نبود، کامیل فاوک شبحی بود که شبها کار میکرد و روزها سنگ در بدنش جمع میشد. دختری که آهسته راه میرفت، کم حرف بود و با ظرافت از کار شانه خالی میکرد.
کامیل فاوک دختر جوانی بود که همیشه از پشتسر دیده میشد، دختری شکننده و ادراکناپذیر.
نباید به صحنۀ قبلی که ظاهرا بسیار سبک بود اعتماد کرد، صحنهای بسیار آسان و راحت. کامیل فاوک دروغ میگفت. به پاسخگویی اکتفا میکرد و به خود فشار میآورد تا مثل زمان حضور و غیاب سر کلاس، بگوید حاضر است تا همهچیز عادی باشد.
با اینحال بار دیگر به یاد دکتر افتاد. شمارهتلفن همراهش مهم نبود؛ اما در این فکر بود که شاید بار دیگر به بخت بیاعتنایی کرده بود. دکتر به نظر صبور میآمد و دقیقتر از دیگران. شاید باید... یک آن نزدیک بود... اما خسته بود. باید مثل دکتر آرنجها را میگذاشت روی میز و حقیقت را میگفت. باید به او میگفت به این دلیل غذا نمیخورد یا بسیار کم میخورد که سنگهای ریز و درشت همۀ فضای شکمش را اشغال کرده بود. باید میگفت هر روز صبح با این احساس بیدار میشود که انگار دارد شن میجود، پیش از اینکه چشم باز کند احساس خفگی میکرد و از همان لحظه جهان پیرامون بیاهمیت میشد و هرروز تازه مثل وزنهای بود که نمیشد بلند کرد.
این بود که به گریه میافتاد؛ نه برای اینکه غمگین بود، بلکه برای توانایی تحمل همۀ اینها. اشک، مایعی بود که کمک میکرد سنگها را هضم کند و بار دیگر نفس بکشد. اما آیا او صدایش را میشنید؟ حرفش را میفهمید؟ البته، و کامیل به همین دلیل چیزی نگفته بود. نمیخواست عاقبت مثل مادرش بشود، نمیخواست ترحم کسی را جلب کند. اگر شروع میکرد، معلوم نبود عاقبت به کجا میرسد؛به جایی دور، زیادی دور، زیادی عمیق و تیزه و از این گذشته حال بازگشت نداشت. حال تلافی کردن داشت ولی نه حال بازگشت.
- نویسنده: آنا گاوالدا
- مترجم: خجسته کیهان
- انتشارات: کتاب پارسه
نظرات کاربران درباره کتاب با هم بودن | آنا گاوالدا
دیدگاه کاربران