loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب بیمارستان خطرناک

ماجراهای بچه های بدشانس 8

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب بیمارستان خطرناک

بچه های یتیم خانواده ی بودلر باخبر می شوند که کنت الاف دستگیر شده؛ اما خیلی زود متوجه می شوند شخصی که دستگیر شده کنت الاف نیست. روز بعد جنازه ی آن شخص بیگناه در زندان پیدا می شود و بعد هم بچه ها کنت الاف و همدستش، خانم اسکوالر را می بینند؛ کنت الاف باز تغییر قیافه داده و این بار خودش را به شکل یک کارگاه درآورده و سعی می کند همه را متقاعد کند که بودلرهای یتیم قاتل هستند؛ مردم که حرف های کنت الاف را باور کرده اند می خواهند بچه های یتیم بودلر را بسوزانند اما بچه ها موفق می شوند که شبانه از دست مردم فرار کنند.

آن ها ساعت ها پیاده روی می کنند تا بالاخره به یک فروشگاه بزرگ می رسند و بعد از وارد شدن به فروشگاه به آقای پو تلگراف می زنند تا او را در جریان اتفاقات رخ داده قرار بدهند. لحظاتی بعد فردی که روزنامه محلی را در دست دارد وارد فروشگاه می شود و به صاحب مغازه می گوید که در روزنامه نوشته شده پلیس به دنبال سه بچه قاتل است که فرار کرده اند؛ وقتی صاحب فروشگاه عکس بچه ها را در روزنامه می بیند و می خواهد به پلیس خبر بدهد بچه ها از فروشگاه فرار می کنند و ... .

مجموعه ی ماجراهای بچه های بدشانس داستان بچه های یتیم خانواده ی بودلر را روایت می کند که طی یک آتش سوزی مهیب پدر و مادر خود را از دست داده و مدتی تنها و بی کس؛ و تحت نظارت دوست نزدیک و همکار پدرشان، آقای پو قرار می گیرند.

پس از مرگ والدین، ثروت هنگفت آن ها به بچه ها رسیده است؛ اما زمانی می توانند از آن استفاده کنند که ویولت، دختر بزرگ خانواده به هجده سالگی برسد. یکی از اقوام دور آن ها که کنت الاف نام دارد، می خواهد به هر ترتیبی که شده ثروت هنگفتی که به بچه ها ارث می رسد را به چنگ بیاورد. او در این راه به کارهای خطرناک و آزار دهنده ای دست زده و دردسرهای زیادی برای بچه ها به وجود می آورد.

 

برشی از متن کتاب بیمارستان خطرناک


"من اصلا سر در نمیارم." این را کلاوس گفت، و این از آن جملاتی بود که کمتر از او شنیده می شد. ویولت سرش را به علامت تایید تکان داد و بعد او هم جمله ای گفت که زیاد از او شنیده نمی شد: "فکر نمی کنم بشه این معما رو حل کرد." "پی یه تری سیکامولاوی یادل ریچیو ته مکزیتی." این را سانی یک نفس گفت و این جمله فقط یک بار دیگر از او شنیده شده بود.

منظورش چیزی تو این مایه ها بود "باید اعتراف کنم که اصلا نمی فهمم قضیه چیه." دفعه ی قبل که سانی این حرف را زد، زمانی بود که تازه از بیمارستانی که در آن متولد شده بود به خانه آورده شده بود و داشت به صورت خواهر و برادرش، که روی گهواره ی او خم شده بودند تا برای اولین بار خواهر کوچولویشان را ببینند، نگاه می کرد، ولی این بار او در نیمه ی ناتمام بیمارستانی که در آن کار می کرد نشسته بود و داشت به صورت خواهر و برادرش، که تلاش می کردند تا بفهمند منظور آقای هال از "پرونده ی آتش سوزی های اسنیکت" چه بوده، نگاه می کرد.

اگر من پیش بچه ها بودم، می توانستم ماجرای طولانی و هراس انگیز مردان و زنانی را برایشان تعریف کنم که به تشکیلاتی عظیم وارد شدند و عاقبت زندگی شان به دست یک مرد حریص و یک روزنامه ی پوچ ویران شد، ولی یتیم ها تنها بودند و تنها سرنخ هایشان از آن ماجرا چند ورق از یادداشت های کواگمایرها بود. شب بود و بعد از یک روز پرکار در کتابخانه ی اسناد، بودلرهای یتیم در نیمه ی ناتمام بیمارستان هایم لیک نشسته بودند و تمام وسایل راحتی ممکن را برای خودشان جور کرده بودند، ولی متاسفانه باید بگویم عبارت "تمام وسایل راحتی ممکن" در این مورد یعنی "تقریبا هیچی". ویولت چند تا چراغ قوه پیدا کرده بود که احتمالا کارگرهای ساختمان موقع کار در بخش های کم نور به کار می بردند، ولی وقتی ویولت آنها را روشن کرد تا دور و برشان را بهتر ببینند، تنها فایده اش این بود که فهمیدند چه قدر آنجا کثیف است.

 


مشخصات

  • نویسنده لمونی اسنیکت
  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 8
  • تعداد صفحه 200
  • انتشارات ماهی
  • شابک : 9789647948753

درباره لمونی اسنیکت نویسنده کتاب کتاب بیمارستان خطرناک


نظرات کاربران درباره کتاب بیمارستان خطرناک


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بیمارستان خطرناک" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل