کتاب دروغ های تابستانی اثر برنهارد شلینک
کتاب دروغ های تابستانی مجموعه ی هفت داستان کوتاه تحت عناوین "بیگانه ای در شب"، "شبی در بادن بادن"، "تعطیلات دیرهنگام"، "خانه ای در جنگل"، "آخرین تابستان"، "یوهان سباستیان باخ در روگن" و "سفر به جنوب را دربر می گیرد که توسط "برنهارد شلینک"، نویسنده و قاضی آلمانی به نگارش درآمده است. هر یک از این قصه ها، مضامین مختلفی را پوشش داده و روایتی زیبا را برای مخاطب شرح می دهند. به عنوان مثال در داستان "بیگانه ای در شب"، راوی قصه، مسافر پرواز "نیویورک" ـ "فرانکفورت" می باشد که به تنهایی سفر می کند. وی ضمن حفظ آرامش خویش، بی صبرانه منتظر برخاستن هواپیما از زمین است که مردی حدودا پنجاه ساله، بلند قامت، باریک اندام و خوش برخورد، به او نزدیک شده و در صندلی کناری اش، می نشیند. مرد، از همان لحظات ابتدایی، سعی در برقراری ارتباط با راوی قصه کرده و خود را شخصی مهم و معروف معرفی می نماید. اما علی رغم ادعاهای این مرد، راوی وی را نشناخته و نسبت به شناخت او، اظهار بی اطلاعی می کند. در ادامه، مرد ناشناس، که خود را "ورنر منزل" خطاب می نماید، از راوی می خواهد تا شنونده ی داستان پر فراز و نشیب زندگی اش باشد و با وی به مکالمه بپردازد. با پذیرش این درخواست، ورنر، داستان پر از ماجرا و هیجان انگیز زندگی خود را شرح داده و خواننده را مجذوب روایت های خویش می سازد.
برشی از متن کتاب دروغ های تابستانی اثر برنهارد شلینک
بیگانه ای در شب 1 هنوز کنارم ننشسته بود که پرسید: «منو شناختی، نه؟» آخرین مسافر بود و مهماندار پشت او در را بست. «ما...» کمی قبل همراه چند تن از مسافرین در سالن نوشیدنی می خوردیم. باران به شیشه ها می خورد. پرواز نیویورک ـ فرانکفورت گاهی با تاخیر انجام می شود. نشسته بودیم و درباره ی این تاخیرها و فرصت های از دست رفته صحبت می کردیم. در واقع می خواستیم سرمان را گرم کنیم تا وقت بگذرد. فرصت نمی داد سوالش را پاسخ دهم. «از چشمات معلومه. من با این نگاه آشنام ـ اول تردید، بعد شناسایی و نهایتا انزجار. شما از کجا منو... وای چه سوال احمقانه ای! حتما از اخبار رسانه ها.» نگاهی سرسری به او انداختم. حدود پنجاه سال سن داشت، بلند قامت، باریک اندام و خوش برخورد بود و زیرک به نظر می رسید و موهای سیاهش داشت خاکستری می شد. در سالن که بودیم صحبت نمی کرد و تنها چیزی که جلب توجه می کرد، پیراهن گشاد و کمی چروک او بود. «متاسفم ـ چرا عذرخواهی می کنم؟ ـ ولی من به جا نیاوردم.» هواپیما از زمین برخاست و با شیب تندی پرواز کرد. در لحظه ی پرواز به صندلی تکیه می دهم و با لذت فراوان از زمین کنده شدن را با تمام وجود حس می کنم. از پنجره شهر نورباران را نگاه کردم. سپس هواپیما به یک سو کج شد و دور زد. مدتی فقط آسمان دیده می شد. سرانجام در پایین، دریا و انعکاس نور مهتاب در آب را دیدم. لبخندی ملایم زد و گفت: «مردم همیشه منو می شناسن و من هم هر بار انکار می کنم. این دفعه که من می خوام دل به دریا بزنم و خودمو معرفی کنم. دریا خشک شده!» خندید و خود را معرفی کرد: «من ورنر منزل هستم. امیدوارم پرواز خوبی داشته باشیم.» هنگام خوردن نوشیدنی کمی با هم مزاح کردیم و سر شام فیلم تماشا کردیم. اندکی بعد چراغ های بالای سرمان کم نور شد و در نتیجه شرایط برای صحبت کردن او سخت تر شد. گفت: «خیلی خسته ای، نه؟ می دونم که نباید مزاحمت بشم ولی می شه داستانمو برات بگم؟ زیاد طول نمی کشه.» ساکت شد، لبخندی زد و گفت: «البته طول می کشه، ولی اگه گوش کنی، واقعا ازت ممنون می شم. تا حالا رسانه ها داستان منو بازگو می کردند. ولی روایت من فرق می کنه. اون ها در واقع داستان رو از دریچه ی چشم خودشون گفتند. داستان من رو کسی نشنیده. باید یاد بگیرم چه جوری داستانمو تعریف کنم. و چی بهتر از این که اولین بار اونو برای کسی بگم که هیچ چیز راجع بهش نشنیده؟ برای بیگانه ای در شب.» من از آن دسته افرادی نیستم که خوابیدن در هواپیما را غیرممکن می دانند. اما دلم نمی خواست برخورد سرد و غیردوستانه ای داشته باشم. به علاوه لحن او در بیان عبارت «بیگانه ای در شب» عطوفت کنایه آمیزی داشت که مرا تحت تاثیر قرار داد...
نویسنده: برنهارد شلینک مترجم: مژگان جهانگیر انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب دروغ های تابستانی
دیدگاه کاربران