دربارهی کتاب عشقلرزه اثر اریک امانوئل اشمیت
کتاب "عشق لرزه" اثر "اریک امانوئل اشمیت"، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، است و نمایشنامهای عاشقانه، پرکشش و زیبا را در اختیار مخاطب قرار میدهد. شخصیت اصلی قصه، "دیان" زنی جوان، جذاب و مطلقه است که در کنار مادرش، "خانم پومره" روزگار میگذراند. وی در رشتهی حقوق تحصیل کرده و هماکنون به عنوان یک وکیل حرفهای، در مجلس، مسئولیت رسیدگی به امور زنان را بر عهده دارد.
"ریشارد"، مردی جوان و شایسته است که دل به دیان باخته و او را از صمیم قلب دوست می دارد و علی رغم درخواست های مکررش جهت ازدواج با این زن، هر بار با پاسخ منفی او مواجه می شود، اما ناامید نشده و از تلاش های خود دست بر نمی دارد. همین اصرارهای پی در پی نیز، سرانجام، موجب ایجاد دل بستگی و عشق در قلب دیان می گردد؛ ولی با اولویت قرار دادن کار و حرفه ی خود در زندگی، همواره از ازدواج با ریشارد سر باز زده و از آن خودداری می کند.
تا این که پس از گذشت دو سال، شدت و حرارت عشق به وجود آمده میان آن ها، کاهش یافته و روز به روز از هم، بیش تر فاصله می گیرند. همین موضوع، دیان را نگران و مضطراب کرده و در نهایت، با اصرارهای خانم پومره، تصمیم می گیرد دغدغه ی فکری خود را با ریشارد در جریان بگذارد. غافل از این که، همین اقدام، مسبب اتفاقات و ماجراهایی خواهد شد که مسیر زندگی او و ریشارد به کلی تغییر یابد.
بخشی از کتاب عشقلرزه
خانه ی دیان
صحنه زن و مردی را نشان می دهد. مرد آهسته زمزمه می کند:
ریشارد: برمی گردم. فقط پنج دقیقه.
زن با لبخند تسلیم آمیزی قبول می کند که او برود.
دیان: برو.
ریشارد: (با دلسوزی). پنج دقیقه تاب میاری؟
دیان: شاید.
ریشارد: قسم بخور.
دیان: نه. عواقبش پای خودت.. تو چی؟ تو تاب میاری؟
ریشارد: سعی می کنم. من یکی قسم می خورم.
مرد دور می شود، خوش لباس است و وقار و اعتماد به نفس مردانی را دارد که مورد پسندند و خوب می دانند که دوست شان دارند. از طرف دیگر صحنه خانم پومره مادر دیان وارد می شود و می بیند که ریشارد دارد از سالن بیرون می رود.
خانم پومره: کجا داره می ره؟
دیان: روزنامه بخره.
خانم پومره: ای وای! باز هم یک جدایی؟
دیان: البته چند دقیقه ای.
خانم پومره: (می زند زیر خنده) ــ چه مصیبتی! من کمکت می کنم که این عذاب رو تحمل کنی. (هر دو می خندند.) آروم نفس بکش، خودت رو رها کن، فکر کن برای این که به دکه ی روزنامه فروشی برسه لازم نیست از کوچه رد بشه و یادت باشه که این اواخر هواپیماها زیاد روی شهر پاریس سقوط نمی کنن. خوبی؟
دیان با حالت بازیگوشانه ای تایید می کند، درحالی که خانم پومره محض تفریح حالت غمگینی به خود می گیرد.
خانم پومره: می مونه روباه ها! آره! مردم زیاد فکرش رو نمی کنن ولی هیچ بعید نیست که یک روباهی یک هو از باغی بپره بیرون و ساق پای چپش رو گاز بگیره! شاید هم پای راستش رو!
دیان: (او هم با طنز به بازی ادامه می دهد.) آره حق با توئه آدم ها زیاد به این موضوع فکر نمی کنن.
خانم پومره: در این صورت وقتی بر می گرده زخمیه، چشم هاش از حدقه در اومده...
دیان: ... آب دهنش سرازیره...
خانم پومره: ... تب داره...
دیان: ... مبتلا شده...
خانم پومره :... و بیماریش مسریه...
و من هم مبتلا می شم و هر دو می میریم. در نتیجه همه چیز بر وفق مراده.
خانم پومره: همه چیز بر وفق مراده! من هم حتا قلک بازنشستگیم رو می شکنم تا براتون گل داوودی بیارم. (آه می کشد.) وای دیان هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم که دخترم رو خوشبخت ببینم. آدم از خوشی قند تودلش آب می شه.
دیان: (غرغر کنان) مامان...
خانم پومره: چرا دیگه. تویی که انقدر جدی بودی، تمام فکر و ذکرت درست بود، کنکورهات بود، شغل سیاسیت بود؛ تویی که در مجلس مسئول رسیدگی به امور زنان هستی، تویی که در زندگی زناشویی قبلیت بدآوردی...
دیان: مامان، خواهش می کنم، لازم نیست زندگیم رو برام تعریف کنی.
خانم پومره: اما من عاشق اینم که زندگیت رو تعریف کنم! همین که چشمت رو دور می بینم انقدر از تو حرف می زنم که سر همه رو درد میارم.
دیان: خب حالا که این جام جلوی خودتو بگیر.
خانم پومره: (دستانش را به هم می زند.) خلاصه شاهنامه اولش خوشه، دخترم که هیچ اهل عشق و عاشقی نبود حالا دیگه بیا و ببین که یک دل داده و صد دل گرفته...
دیان: (ناخواسته مردد است.) چه حرف ها! یک دل داده و صد دل...
خانم پومره: خب چرا دیگه! این مرد واسه این که دل تو رو به دست بیاره سال ها پدرش در اومده. انقدر دور و برت پلکیده انگار که می خواد فتح خیبر کنه، مردی که تو رو بیش تر از اونی که تو دوستش داری دوست داره، خیلی پیش از این که تو عاشقش شی عاشقت شده...
کتاب عشقلرزه اثر اریک امانوئل اشمیت با ترجمهی شهلا حائری توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
- نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
- مترجم: شهلا حائری
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب عشقلرزه | اریک امانوئل اشمیت
دیدگاه کاربران