کتاب سارتر که می نوشت نوشته ی بابک احمدی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
سارتر بیش از هر چیز و مهم تر از همه نویسنده بود. اشتیاقی پایدار به نوشتن، همه ی عمر او را به پیش راند. نوشتن مهم ترین طرح اندازی او بود. سبکی درخشان داشت، زبانی همراه و انعطاف پذیر که بنا به خواست خود او می توانست ساده باشد، یا به شکل غریبی پیچیده و تودرتو. می توانست پر از نیش و کنایه، سخره گر، تلخ، سرد، بی رحم و درهم شکننده باشد، یا نرم، با عاطفه و حتی عاشقانه. برای درک رابطه ی سارتر با اندیشه ی امروز باید؛ به چندگانگی ها و ناهم خوانی های اندیشه ی خود او توجه کرد، به برداشت های او در مراحل گوناگون کار فکری اش احترام گذاشت، وضعیت هر یک را سنجید و شناخت، تسلیم وحدت درونی ای نشد که خود او یا دیگران از کل نظام فکری اش ساخته اند. در نتیجه، نباید یکی از مواضع او را در تاریخ به عنوان یگانه برداشت همیشگی او تلقی کرد. برعکس، بهتر است که با کشف تناقض های درونی فکرش همراهی یا جدایی کار فکری او را با مباحث بعدی به بحث گذاشت.
در مرکز کار فکری سارتر مفهوم آزادی قرار داشت. شرطِ عقل نیست که وقتی به معنای آزادی گزینش ها، و طرح اندازی های انسانی فکر می کنیم، کار سارتر را نادیده بگیریم. معضل هایی چون تعهد، نیاز، شرایط ساختاری (عملی)، دیالکتیک زندگی و تاریخ، منش تصادفی (و ممکن، نه ضروری) وجودمان، فاصله ی درونی ای که هر کوششی در جهت ساختن هویت خودمان آن را باز می آفریند، همه ی ما را نیازمند بررسی اندیشه های سارتر می کنند. ما باید از اندیشه ها و گفته های سارتر باخبر شویم. معنای این باخبری پذیرش تمام حکم های او نیست، بلکه اندیشیدن به آن ها و کوشش در نقد آن ها است. در واقع کتاب سارتر که می نوشت اندیشه های فیلسوف بزرگ فرانسوی، سارتر را در زمینه های گوناگون از فلسفه تا ادبیات، اخلاق و سیاست دنبال می کند، و آثار ادبی و نمایشی او را مورد دقت قرار می دهد. از سویی ستایش گر نوآوری های فکری سارتر است و از سوی دیگر از نظریات او انتقاد کرده و تحلیل می کند.
فهرست
1 - سارتر در دنیا 2 - پدیدارشناسی و روان کاوی وجودی 3 - هستی شناسی پدیدارشناسانه 4 - آزادی و گستره ی اخلاق 5 - روشنفکر و کردار سیاسی 6 - نقد خرد دیالکتیکی 7 - فقر نظریه ی ادبی 8 - آفرینش ادبی
برشی از متن کتاب
سارتر جوان آدمی غیرسیاسی بود. با این که در سال 1933 در آلمان به سر می برد، نسبت به قدرت گرفتن نازی ها بی اعتنا ماند، سه سال بعد حتی در انتخاباتی که منجر به پیروزی جبهه ی خلق فرانسه شد، شرکت نکرد، و به جنگ داخلی اسپانیا که هیجان زیادی در میان روشنفکران اروپایی برانگیخته بود، توجه نداشت. به همین شکل مارکسیسم، و پیامدهای انقلاب روسیه و مباحث میان سوسیالیست ها و لیبرال ها هم از نظرش جالب نبودند. نمی توان گفت که موافق یا مخالف مارکسیسم بود، چون اصلا درباره ی آن فکر نمی کرد. از چند اشاره ی معدود به کمونیسم در آثار آن دوره ی سارتر می توان دانست که او چندان اطلاعی از مبانی فکری مارکسیست ها نداشت. خودش در سال 1974 به سیمون دوبووار گفت که هر چند در سال سوم یا چهارم دبیرستان برای نخستین باربرخی از آثار مارکس را خوانده بود، اما از آن ها چندان چیزی دستگیرش نشده بود. به نظرش آمده بود که مارکس سوسیالیستی است که منطقی بحث می کند: " واژه های مارکس را می فهمیدم، ایده هایش را هم دنبال می کردم، اما نمی فهمیدم که این حرف ها چه ربطی به دوران حاضر دارد. این نکته را که ارزش افزونه فعلیت و معنایی واقعی دارد، درک نمی کردم." در نخستین آثار فلسفی و پدیدار شناسانه ی سارتر تاریخ و زندگی اجتماعی غایب اند. در هستی و نیستی انسان تاریخی مطرح نشده، و حتی در بحث از طرح اندازی هم اشاره ای به اهمیت کار تولیدی و زندگی اقتصادی نیامده است. سارتر در طول دهه ی 1930 به هایدگر، هوسرل، کیرکه گارد، و تا حدودی از طریق تفسیرهای الکساندر کوژو از پدیدار شناسی روح به هگل نزدیک شد، به اعتراف خودش در آن ایام آثار هگل را چندان دقیق نخوانده بود، و با آثار مارکس جتی از آن هم کمتر آشنا بود. روش کارش را از پدیدارشناسی هوسرل آموخته بود و محتوای اندیشه اش معضل های وجودی انسان، برداشت تراژیک از زندگی و وضعیت فرد، پرتاب شدگی و طرح اندازی در قالب فلسفه ی هستی (متاثر از کیرکه گارد و هایدگر) بود.
نویسنده: بابک احمدی انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب سارتر که می نوشت - بابک احمدی
دیدگاه کاربران