کتاب پرندگان می روند در پرو می میرند نوشته ی رومن گاری می باشد که با ترجمه مارال دیداری در انتشارات آشیان منتشر شده است.
این اثر از برترین آثار "رومن گاری" می باشد و در سال 1968 با اقتباس از آن فیلمی ساخته شد. کتاب حاضر شامل 16 داستان کوتاه است.
داستان "پرندگان می روند در پرو بمیرند" از یک سو روایت مردی 47 ساله به نام "ژاک رنیه" است که دلخسته و دلکنده از همه چیز خود را به ساحل اقیانوس پرو رسانده است تا باقیمانده عمرش را در تنهایی کامل به سر ببرد. در سوی دیگر "رنیه" قرار دارد که به دلیل مشکلات فراوان به پرو می رود. او هم مردد است که در آیا باید در این دنیا بماند و با تمام سختی ها و مشکلاتی که پیش رو دارد مبارزه کند و یا به زندگی خودش، که پر است از خاطرات بد و نفرت انگیز، پایان دهد. "رنیه" 3 بار توسط اشخاص مختلفی مورد تجاوز قرار گرفته و اکنون با پیرمردی در حال زندگی است که اصلا علاقه ای به او ندارد. اما ...
داستان های کتاب عبارت اند از: 1. پرندگان می روند در پرو بمیرند. 2. عود. 3. آدم پرست. 4. مرگ. 5. قلابی. 6. بازی سرنوشت. 7. قدرت و شرافت. 8. همشهری کبوتر. 9. برگی از تاریخ. 10. دیوار (داستانی ساده برای نوئل). 11. اوضاع در ارتفاعاتِ کلیمانجارو رو به راه است. 12. موضوع سخنرانی: شجاعت. 13. زمینی ها. 14. تشنه ی سادگی ام. 15. تاریخی ترین داستان تاریخ. 16. به افتخار پیشتازان سرافرازمان.
برشی از متن کتاب
"دستِ زن توی دستش بود. تازه آن موقع بود که دید زن لباس کافی تنش نیست. دهانش را باز کرد تا از او بپرسد از کجا آمده، اصلاً کی هست، آن جا چه کار می کند، برای چه می خواسته بمیرد، چرا با آن گردن بند الماسِ دور گردنش، با دست هایی پر از طلا و زمرد، لباس کافی ندارد؛ جاش لبخندی زد غمگین: بی شک آن زن تنها پرنده ای بود که می توانست به او بگوید چرا آمده آن جا تا روی تل ماسه ها به گِل بنشیند. باید دلیلی داشته باشد، همیشه دلیلی هست، اما بهتر است نداند. درست است که علم پرده از اسرار جهان بر می دارد، روان شناسی موجودات را می کاود، ولی خود آدم هم باید بلد باشد کاری برای خودش بکند، دست و پا بسته نباشد، نگذارد بازمانده ی خُرده تخیل هاش را هم به زور بگیرند ازش. ساحل، اقیانوس و آسمانِ سفید به سرعت روشن می شدند از نوری کم رمق و از آفتاب ناپیدا چیزی معلوم نبود جز همین رنگ آمیزی هایی که به زمین و دریا جان می بخشید. پیراهنش خیس بود، چنان احساسی دست می داد به آدم از درماندگی و عجزی که توی وجودش می دیدی، چنان معصومیتی توی چشم های روشن و کم و بیش درشتش، در نگاهِ خیره اش، چنان شور و شوقی در هر تکانِ شانه اش موج می زد که یک آن دنیای دور و بَرت به نظرت بی ارزش تر و پست تر می آمد، تحملش راحت تر می شد، طوری که بالاخره می توانستی توی بغلت بگیری اش و ببری اش سمتِ سرنوشتی بهتر. با ریشخندی توی دلش گفت «ژاک رنیه، تو هیچ وقت عوض نمی شی»"
نویسنده: رومن گاری
ترجمه: مارال دیداری
انتشارات: آشیان
نظرات کاربران درباره کتاب پرندگان می روند در پرو می میرند - رومن گاری
دیدگاه کاربران