دربارهی کتاب زنی که تابستان گذشته رسید اثر چیستا یثربی
کتاب "زنی که تابستان گذشته رسید"، اثر "چیستا یثربی"، مترجم، شاعر و نویسندهی صاحب نام معاصر ایرانی است که حکایتی خواندنی را روایت میکند. شخصیت اصلی داستان، "حمید فرهنگ"، مردی سالخورده و غمگین و استاد بازنشستهی ادبیات است که در کنار همسرش، "فرشته" و دختر و پسر جوانش، "سارا" و "اشکان" زندگی میکند.
وی به تازگی "سیاوش"، پسر بزرگش را از دست داده و در سوگ او به سر می برد؛ سوگی پایان ناپذیر که موجب دل خوری و ناراحتی سایر فرزندانش گشته و آن ها را با مشکلات و معضلات شدیدی مواجه ساخته است. تحت این شرایط، فرشته نیز، دچار افسردگی شدید شده و در اثر مصرف قرص های روان درمانی، همواره بیش تر اوقات، در خواب است.
سارا، در رشته ی تئاتر، تحصیلات خود را به پایان رسانده و هم اکنون نیز با ایفای نقش هایی در تئاتر، درآمد بسیار ناچیزی را کسب می کند. در واقع، علاوه بر مشکلات روحی و جو نامناسب حاکم بر خانه، وضعیت مالی این خانواده نیز با بحران روبروست؛ از همین روی، سارا مدام با اصرار، از پدرش می خواهد تا اتاق سیاوش را که در طبقه ی بالای منزل شان قرار دارد، اجاره دهند، اما هر بار با مخالفت های وی مواجه می شود. تا این که زنی جوان به نام "مرجان" با قصد اجاره ی اتاق، به خانه ی فرهنگ مراجعه کرده و ماجراهایی خواندنی را خلق می کند.
بخشی از کتاب زنی که تابستان گذشته رسید
صحنه اول: خانه استاد حمید فرهنگ مهر
یک آهنگ عاشقانه آرام از ضبط صوت در حال پخش شدن است. سارا درحالی که گیسوانش را با پارچه ای بسته و پیش بندی پوشیده، مشغول جارو کشیدن زمین است و گاهی بخش هایی از آهنگ را زیر لب زمزمه می کند، کم کم جاروزدنش، حالتی موزون پیدا می کند. در همان حین، اشکان با وسایل نقاشی اش وارد می شود. سعی کرده است ظاهر متفاوتی داشته باشد. چند خرمهره و گردن بند به خودش آویزان کرده است. با کفش وارد خانه می شود، و بی توجه به سارا، به سمت اتاقش می رود.
سارا: (با فریاد) اُی، کفشات...
اشکان: برو ببینم بابا... (بی توجه به سارا به سمت اتاقش می رود.)
سارا با جارو جلوی او را می گیرد.
اشکان: ول کن بابا، حال ندارم.
سارا: فکر کردی من دارم؟ کلفت زرخرید بابات که نیستم! از صبح تا حالا کمرم شکست انقدر زمینا رو سابیدم. درآر ببینم.
با جارو پای او را می گیرد و اشکان را به زمین می اندازد.
اشکان: حیوون بدبخت! ترشیده.
سارا: (بی توجه به او کفش هایش را از پایش درمی آورد و گوشه ای پرتاب می کند.) بهتره آدم بدبخت و ترشیده باشه، ولی خاک بر سر نباشه.
اشکان: کی خاک بر سره؟
سارا: کسی که تا بیست و سه سالگیش هنوز علاف، بیچاره!
اشکان: علاف اون بدبختیه که پنج سال زور بزنه و یبوست بگیره تا یه لیسانس مزخرف تئاتر بهش بدن! اون وقت آخرش کلفت خونه باباش بشه! اگه انقدر خروس جنگی و فضول نبودی، شاید دست کم یکی پیدا می شد بگیرتت بدبخت، ما هم از شرت خلاص می شدیم.
سارا: (درحالی که با جارو به پای او می کوبد.) حرف دهنتو بفهم. دراز! مگه من جای تو رو تنگ کردم؟ اگه من نباشم، کی می خواد ظرفاتونو بشوره، غذا جلوتون بذاره و زمیناتونو بسابه؟ تو انگل بیچاره؟...
اشکان جارو را از دست سارا می گیرد و می خواهد بر سر او بزند. سارا جیغ می کشد. در همان لحظه، در باز می شود و حمید فرهنگ مهر، پدر خانواده با کیف سامسونت در یک دست و ساک خریدش در دست دیگر وارد می شود. در آستانه در از صدای جیغ سارا و حمله خشونت آمیز اشکان، لحظه ای درجا میخکوب می شود.
سارا: سلام بابا...
اشکان جارو را می اندازد و بدون حرف به سمت اتاقش می رود.
حمید: چی شده باز عین سگ و گربه افتادین به جون هم؟
سارا: (در حالی که ضبط را خاموش می کند.) کفشاتو دربیار بابا.
حمید: پرسیدم واسه چی دعوا می کردین؟
سارا: (با خشم) ... پسره زده به سرش... نه دانشگاه می ره نه سر کار ـ فقط تا پاشو می ذاره تو خونه، یه دفعه یادش می افته خروسه و کرکری خوندنش می گیره... اونم چه وقت؟ بی محل! فقط هم واسه من (عصبی) ... باباجون گفتم کفشاتو دربیار! من از صبح تا حالا دارم این زمینا رو می سابم، بیکار که نیستم!
حمید با حالتی ناخودآگاه کفش هایش را درمی آورد و روی مبل می نشیند. سارا با عصبانیت کفش های اشکان را برمی دارد و همراه کفش های پدرش کنار در می اندازد.
حمید: مادرتون هنوز بیدار نشده؟
سارا: یه کم صبحونه خورد، دوباره خوابید.
حمید: پس این قرصای جدید داره اثر می کنه!
سارا: آره اثرش اینه که به جای این که نصف روزو بخوابه، حالا همه ی...
کتاب زنی که تابستان گذشته رسید، به قلم چیستا یثربی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
- نویسنده: چیستا یثربی
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب زنی که تابستان گذشته رسید
دیدگاه کاربران