کتاب چرا بازی های خطرناک ممنوع است؟ (توصیه های سلستن)

کتاب چرا بازی های خطرناک ممنوع است؟ از مجموعه‌ی توصیه های سِلستِن نوشته‌ی کارولین ترسکا و ترجمه‌ی بیتا ترابی توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

لوکا تازگی ها شنا کردن را از پدرش یاد گرفته بود و آن روز قرار بود با دوستانش همگی به استخر بروند. لوکا با خوشحالی همه‌ی تکالیفش را انجام داد و بعد راهی استخر شد. در آنجا ویکتور را دید، آن دو رختکن مشغول حرف زدن شدند. ویکتور ادعا کرد که می تواند تا دو دقیقه بدون نفس کشیدن سرش را زیر آب نگه دارد، اما لوکا گفت این کار فقط از عهده‌ی غواص ها برمی آید و کار او نیست و بعد وارد استخر شدند. در همین موقع حال یکی از بچه ها بد شد برای همین مربی او را به طرف رختکن برد تا کمی استراحت کند و به بچه ها توصیه کرد تا برگشتنش کار خطرناکی نکنند. سلستن روی صندلی مربی نشست و بچه ها را زیر نظر گرفت تا خطری تهدیدشان نکند ولی کم کم خوابش برد. ویکتور به بچه ها پیشنهاد کرد که با هم مسابقه بدهند تا ببینند چه کسی می تواند بیشتر نفسش را زیر آب نگه دارد اما هیچ کس به جز لوکا قبول نکرد که در مسابقه شرکت کند. ویکتور گفت می تواند سرِ بچه ها را تا هر وقت که بخواهند زیر آب نگه دارد تا در مسابقه برنده شوند. لوکا از او خواست که این کار را برایش انجام بدهد، بعد سرش را زیر آب برد و ویکتور آن را نگه داشت. بعد از گذشت چند لحظه لوکا دستش را بالا آورد و چند بار تکان داد، اما ویکتور توجهی نکرد. لوکا دوباره دستش را بالا آورد و محکم تر تکانش داد؛ این بار یکی از دوستان لوکا سریع به طرف آن دو رفت و سر لوکا را بالا آورد و با چهره‌ی سرخ و بی حال او رو به رو شد و...

مجموعه‌ی توصیه های سلستن، در پنج جلد با عناوین چرا باید کلاه ایمنی سرم بگذارم،  بازی خطرناک ممنوع است، چرا باید به دیگران کمک کنیم، چرا نباید در را به روی هر کسی باز کنیم و آیا واقعا به خوابیدن نیاز دارم؟ برای کودکان دبستانی به چاپ رسیده است و برخی از مهارت های خود مراقبتی و ایمنی را به آن ها آموزش می دهد. شخصیت اصلی داستان ها پسری به نام "لوکا"ست که بعضی وقت ها در انجام کارهایش مرتکب اشتباه می شود؛ او یک دوست خیالی به نام سِلستِن دارد که در این مواقع ظاهر شده توصیه های مفیدی در اختیارش می گذارد و او را در انجام کار درست کمک و راهنمایی می کند.

برشی از متن کتاب

امروز لوکا با خوشحالی بیدار شد؛ چون روز رفتن به استخر است و او عاشق شناست! البته لوکا تازه شنا کردن را یاد گرفته و پدرش به او گفته است که باید مواظب باشد و احتیاط کند. حالا بچه ها توی رختکن اند و دلشان می خواهد زودتر توی آب بروند و حرکاتی را که بلدند به هم نشان بدهند... . ویکتور که هیچ وقت حرف الکی نمی زند، می گوید: "هی لوکا! من می توانم دو دقیقه زیر آب بمانم!" لوکا جواب می دهد: "من که باور نمی کنم! فقط غواص های حرفه ای می توانند این کار را بکنند." ویکتور می گوید: "شرط می بندی؟ بزن قدش! حالا نشانت می دهم!" بچه های بزرگ‌ تر برای تمرین و مسابقه، همراه مربی شنایشان به استخر عمیق و بزرگ می روند. بچه های کوچک تر هم کنار مربی خودشان در استخر کوچک تر و کم عمق تر شنا می‌کنند. ویکتور و لوکا می خواهند توی آب بازی کنند. دلشان می خواهد بپرند و آب روی همدیگر بپاشند. حال یوآن خوب نیست... او دور از دوستانش لب استخر می نشیند... . مربی شنا نگران حال یوآن است که دارد می لرزد. مربی او را به داخل ساختمان می برد و بچه ها را به مربی دیگر می سپارد. سلستن هم روی صندلی بلند مربی شنا لم داده است و چرت می زند! خواب چمنزاری پر از گل را می بیند. بچه ها با هم بازی می کنند و مسابقه گذاشته اند تا ببیند کدامشان می تواند بیشتر بپرد. اِما زیر چشمی حواسش به لوکا است و دلش می خواهد از لوکا ببَرد! ویکتور می گوید زمان بگیرند و ببیند چه کسی می تواند بدون نفس کشیدن بیشتر زیر آب بماند! کی می تواند بیشتر از دو دقیقه زیر آب بماند؟ لوکا که همیشه می خواهد توی چشم باشد، می گوید: "من!" او سعی می کند، اما این زمان برایش خیلی خیلی زیاد است...    

• نویسنده: کارولین ترسکا
• مترجم: بیتا ترابی
• انتشارات: شهر قلم