دربارهی کتاب تانگوی تخم مرغ داغ
کتاب "تانگوی تخم مرغ داغ"، نمایشنامهای از "اکبر رادی"، نویسندهی صاحبنام و معاصر ایرانی میباشد که روایتی خواندنی را در رابطه با دو خانواده با ویژگیها و مشخصاتی کاملا متفاوت از یکدیگر، برای مخاطب شرح میدهد؛ این دو خانواده، در یک ساختمان کهنه و فرسوده، به عنوان صاحب خانه و مستاجر زندگی میکنند.
اعضای خانواده ی صاحب خانه عبارتند از "موسی" پدر خانواده، مردی متدین و صاحب نام، "انیس" همسر موسی، زنی شکسته و پیر، "حسن"، "حسین" و "محسن"، پسران شان، هم چنین، "شکوه"، تنها دخترشان؛ اعضای خانواده ی مستاجر قصه نیز از: "آقا بالا" مردی میان سال و مبتلا به بیماری صرع، "قیصر" همسر او، "ملیحه"، دختر تحصیل کرده و معلم آن ها و" اسی" پسر خردسال آقا بالا و قیصر تشکیل شده است. در طی نمایش نامه می خوانیم، موسی به استثنای حسین، که در فعالیت شغلی اش موفق است، رابطه ی خوبی با دیگر فرزندانش نداشته و همواره با محسن به جر و بحث می پردازد.
دقیقا همین اختلافات، مدتی پیش موجب گردیده که حسن، در خانه ی مستقل خود، دست به خودکشی زده و به عمرش پایان ببخشد. صرف گذشت سال ها از این واقعه، موسی هم چنان با کینه و دشمنی راجع به جوان از دست رفته اش سخن گفته و او را مورد سرزنش قرار می دهد.
داستان از جایی آغاز می گردد که آقا بالا با بهانه تراشی های مختلف، از موسی می خواهد تا طلب ده تومانی اش را داده و اجازه ی تخلیه ی منزل و تحویل آن را به وی بدهد. اما موسی که وضعیت مالی نابسامانی دارد و بخش عمده ی هزینه های زندگی اش را از طریق حسین تامین می کند، توان پرداخت بدهی مذکور را نداشته و چشم امید خود را به پسرش می دوزد. از همین روی، از محسن می خواهد تا نزد حسین رفته، موضوع را با او در جریان گذاشته و در صدد رفع مساله ی پیش آمده برآید. ولی داستان به گونه ای دیگر رقم خورده و ماجراهایی خواندنی و جذاب را در اختیار خواننده قرار می دهد.
بخشی از کتاب تانگوی تخم مرغ داغ
دو اتاق در چپ و راست صحنه و راهرویی در وسط که آن ته دو شاخه می شود. شاخه اول با سه پله به زیر، مشرف به حیاط است. و شاخه دوم با گردشی که به چپ می کند، مستقیم به طبقه بالا می رود. سمت راست ما اتاق پذیرایی است و اسباب منظره اش یک فرش کهنه، یک دست مبل نو، یک طاقچه که رویش آینه برنجی و یک جفت لاله احمد شاهی قرار گرفته و پنجره ای که رو به حیاط آجر فرش باز می شود.
وقتی از قاب پنجره نگاه می کنیم، تمام چشم انداز ما یک دیوار بلند نم کشیده و یک درخت خرمالوی سرما زده است، فقط. اما سمت چپ اتاق نشیمن است، با دری که آن روبه رو به پستو می خورد. توی این اتاق اثاث مختصری هم دیده می شود، که هر کدام در جای خود بازی و معنایی در نمایش ما دارند: شمایل حضرت محمد، چند کتاب چرمی روی طاقچه، بخاری نفتی، صندوق چوبی اسقاط و تخت یک نفره ای که ملافه سفید پاکیزه ای رویش کشیده اند و یک پتوی تا شده پایینش.
در اذان غم انگیز مغرب نور آهسته ای به اتاق نشیمن می تابد. موسی با جلیقه و عرقچین سیاه و ته ریش جوگندمی سر به سجده گذاشته، اندکی بعد بر می دارد. آقابالا با نان سنگک برشته بلندی در انتهای راهرو پیدا می شود. سیگاری به نی کشیده، شاپوی لهیده ای به سر، و یک بند انگشت سبیل پشت لب دارد؛ چنان که از دور گویی خرمگسی زیر دماغش نشسته است. گشاد گشاد می آید و به اتاق نشیمن که می رسد، مکثی می کند، و آنگاه سرفه ای. موسی که نماز را سلام گفته، نگاه بی حالتی به آقا بالا می اندازد. بعد رویش را برمی گرداند، تسبیح صد دانه ای را از روی سجاده بر می دارد و زیر لب مشغول ذکر می شود.
آقابالا: طاعت ها قبول... بسم الله!
موسی: التماس دعا... بیا تو باباجان.
آقابالا: مچکرم، خیلی ممنون. داشتم می رفتم، گفتم یه سری بیام خدمت شما.
موسی: خوب کردی؛ چه خبرها؟ (به سجده می رود.)
آقابالا: قابل به عرض نیس، سلامتی. (نان را روی صندوق می گذارد و می آید کنار بخاری.) اما سرده ها... صوبی خلاف ادبه، رفتم برم قصری، دیدم لوله آفتابه قندیلک بسه یه همچی. این انگشت منم که...
موسی: (سر از مهر برداشته، دست به دعا بلند می کند.) یا مقلّب القلوب... یا ستار العیوب... یا قدوس! یا قدوس! یا قدوس! (و دست ها را به صورتش می کشد.) با من کاری داشتی جانم؟
آقابالا: عرضم به انور شما، بعله. (پکی به نی می زند.) می بخشینا... منزل ما گفته به شما بگم یه فکری واسه این درخته بکنین.
موسی: کدوم درخت؟
آقابالا: این یارو چناره دیگه.
موسی: مگه بازم بچه های کوچه روش تاب خوردن؟
آقابالا: صحبت سر شاخ و برگ شه آقا.
موسی: زمستون چه شاخ و برگی بابا جان؟
آقابالا: گرما که بیاد چی؟ سرشو می کنه تو بالکن و اتاق مون می شه حبس هارون.
موسی: خب برای اینه که خونه پشت به قبله س.
آقابالا: بعله، سابقم پشت به قبله بود و مام.
موسی: حالا می گی بنده چی کار کنم؟
آقابالا: تکلیف مارو با این درخت روشن بفرمین.
موسی: درخت چه ربطی به من داره؟
آقابالا: خب صاب خونه شمایین.
موسی: ولی درخت تو کوچه س.
آقابالا: حاجاقا، می بخشینا، شما آقای با دیانتی هسی.
موسی: (با غرور و زیر لب.) حتی یه نفرم زیر سایه اون چنار بشینه...
کتاب تانگوی تخم مرغ داغ به قلم اکبر رادی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
- نویسنده: اکبر رادی
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب تانگوی تخم مرغ داغ | اکبر رادی
دیدگاه کاربران