دربارهی کتاب زندگی بهتر آنا گاوالدا
کتاب زندگی بهتر اثر آنا گاوالدا با ترجمهی شهرزاد سلحشور توسط نشر قطره به چاپ رسیده است. کتاب "زندگی بهتر" مجموعهی دو داستان بلند تحت عناوین "ماتیلد" و "یان" را در بر میگیرد که توسط "آنا گاوالدا"، نویسندهای اهل فرانسه، به نگارش درآمده است. شخصیتهای اصلی هر یک از این داستانها، به روایت زندگی گذشته و حال خویش برای مخاطب پرداخته و در میانههای قصه، تصمیم میگیرند با تغییر در روند زندگی خود، به سوی خوش بختی حقیقی گام بردارند.
به عنوان مثال در داستان "ماتیلد"، شخصیت اصلی قصه، "ماتیلد سالمون"، دختری بیست و چهار ساله، مجرد و دانشجوی رشته ی تاریخ هنر است که از طریق استخدام در شرکتی بزرگ و کسب درآمدی معقول، مخارج زندگی اش را تامین می نماید. در واقع مالک شرکت، شوهر خواهر ماتیلد است که در زمینه ی تولیدات دیجیتال در شاخه های طراحی، برند سازی و گسترش صفحات وب فعالیت می کند. ماتیلد، همراه با هم خانه های خویش، "پائولین" و "ژولی د."، دو خواهر دو قلو، در آپارتمانی واقع در خیابان "دمرمون" حوالی "قبرستان مونتمارتر"، زندگی کسالت بار و مایوسانه را پشت سر می گذارد، تا این که، در پی اتفاقاتی خواندنی، تصمیم می گیرد تغییراتی در زندگی خود بوجود آورده و آن را دگرگون سازد.
در داستان "یان" نیز، سرنوشت زندگی پسری بیست و شش ساله را می خوانیم که علی رغم فارغ التحصیلی از دانشگاه نیز، نتوانسته شغلی مناسب و رضایت بخشی بیابد و دچار روزمرگی شده است. نارضایتی از زندگی، انگیزه ی بزرگ و محرکی را در وجود او، نهادینه می سازد تا با عزمی راسخ، به سوی خوش بختی حرکت کند.
بخشی از کتاب زندگی بهتر؛ نشر قطره
ماتیلد
پرده ی اول
1
این جا کافه ای است نزدیک آرک دو تریومف. من تقریبا همیشه یک جای مشخصی می نشینم. انتهای سالن دست چپ پشت میز بار نه چیزی می خوانم، نه تکان می خورم و نه با تلفنم صحبت می کنم. منتظر کسی هستم.
منتظر کسی هستم که نخواهد آمد و برای این که حوصله ام سر نرود تاریکی شب را نگاه می کنم که روی اسکله ی اتوآل پایین می آید.
به زودی شاهد آخرین مشتریان، آخرین لیوان ها و آخرین شوخی ها خواهیم بود، یک ساعت دیگر دریا بالا می آید و زندگی شبانه ی پاریس بالاخره آغاز می شود. تاکسی ها این طرف و آن طرف می روند، دختران قدبلند از خانه های شان خارج می شوند، مدیران روی دست های مشتریان مهر ورود می زنند و پسرها به جمع اضافه می شوند. روی هر میز یک شمع می گذارند یک شمع مصنوعی که می لرزد ولی اشک ندارد، و کم کم مجبورم می کنند که عجله کنم: یا دوباره سفارش دهید یا میز را ترک کنید.
دوباره سفارش می دهم.
به جز دو بار اول، این هفتمین بار است که زمان گرگ و میش به این کافه ی لعنتی می آیم تا چیزی بنوشم. خیلی دقیق می گویم چون تمام صورت حساب ها را نگه داشته ام. اولش به عنوان یادگاری یا چون به نظرم مقدس بودند، اما امروز؟
امروز، اقرار می کنم برای این است که وقتی دستم را در جیبم می کنم، چیزی را به خاطر بیاورم اگر این کاغذ پاره ها هنوز وجود دارند، گواه این است که... از طرفی هم که چی...؟
که هیچ
که زندگی در کنار مقبره ی سرباز گمنام چه قدر عزیز است.
2
ساعت یک صبح است باز هم موفق نشدم. برمی گردم خانه.
من نزدیک قبرستان مونتمارتر زندگی می کنم. هیچ وقت در زندگی ام این قدر راه نرفته ام. یک دوچرخه داشتم ـ ژینو ـ ولی یک روز گمش کردم. دقیقا نمی دانم کی. بعد از یک مهمانی در خانه ی کسانی که نمی شناختم شان و فکر می کنم نزدیک ایستگاه سن لازار زندگی می کردند.
مرد جوانی مرا به خانه اش برد. در آغوشش شاد بودم. اما در رختخوابش نه، دیگر خوشحال نبودم. سبد گربه، گل های روی پتویش، پوستر فیلم باشگاه مبارزه بالای تخت ایکیا، من... نمی توانستم.
بیش تر از حد معمول الکل خورده بودم. ولی مست نبودم.
اولین بار بود که این اتفاق برایم می افتاد، درحالی که مستی ناگهان از سرم پریده بود از انجام کاری اجتناب کنم و از این بابت خیلی از دست خودم عصبانی بودم. هرچند دلم می خواست، بله دلم می خواست کمی بیرون بروم، همین را می خواستم. و بدتر این که براد پیت و ادوارد نورتون هم از روی پوستر به ما خیره شده بودند. ولی به هرحال بدنم به من خیانت نکرده بود.
چه طور ممکن است؟
بدن من.
این قدر مهربان.
شاید در همان لحظه از او تشکر نکردم، ولی آن شب، بعد از آن همه راه رفتن در تنهایی، در آن فضای خالی و نیستی، در فقدان و نبود هیچ چیز، همیشه، همه جا، اعتراف می کنم، که او حضور داشت مزاحم همیشه خود او بود و این مزاحمت، اولین بار خودش را میان آن ملافه های بدترکیب نشان داد.
بدون لباس و برهنه، به دیوار تکیه داده بودم و در سردرگمی هایم غرق شده بودم. صدای کلفتی را شنیدم که به من اطمینان می داد:
ـ به هرحال، اگر بخواهی می توانی بمانی.
اگر دم دستم تفنگ بود حتما سرش را نشانه می گرفتم.
به خاطر همین «به هرحال»، به خاطر تحقیری که در این همه لطف بود، لطف به دختر احمقی که هم خوابه اش نشده بود.
بنگ.
در راه پله و خیابان درحالی که می لرزیدم دنبال دوچرخه ام می گشتم که آن را به چراغ برق بسته بودم. از عصبانیت می لرزیدم. هیچ وقت در چنین موقعیتی قرار نگرفته بودم.
هنوز طعم بدنش در دهانم بود. برای این که خلاص شوم روی زمین تف می کردم...
فهرست
فهرست کتاب زندگی بهتر
ماتیلد
یان
- مجموعه دو داستان
- نویسنده: آنا گاوالدا
- مترجم: شهرزاد سلحشور
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب زندگی بهتر | آنا گاوالدا
دیدگاه کاربران