دربارهی کتاب یک روز قشنگ بارانی اثر اریک امانوئل اشمیت
کتاب یک روز قشنگ بارانی مجموعهی پنج داستان کوتاه میباشد که توسط "اریک امانوئل اشمیت"، نویسندهی فرانسوی به رشتهی تحریر درآمده است. در داستان "یک روز قشنگ بارانی"، شخصیت اصلی داستان، "هلن" زنی جدی، منظم و عبوس است که از همان دوران کودکی، تمامی امور خود را طبق قواعد و نظم معینی پیش برده و از بینظمی و آشفتگی متنفر میباشد.
وی در طول دوره ی دانشجویی اش با مردان زیادی آشنا می شود؛ اما هیچ یک، از ویژگی ها و خصوصیات آرمانی و مورد نظر این زن برخوردار نبوده و در نتیجه نمی توانند دل او را به دست آورند. تا این که، در سن سی سالگی با "آنتوان" مواجه می شود؛ آنتوان، مردی سی و پنج ساله، با ظاهری دوست داشتنی، قدی بلند، چشمانی قهوه ای رنگ، و یکی از وکلای صاحب نام فرانسه است که علی رغم بی توجهی های هلن نسبت به خود، سرسختانه به این زن عشق ورزیده و او را وارد ماجراهایی پرکشش می کند.
شخصیت اصلی هر یک از این قصهها، زنانی با نامهای "هلن"، "ادیل"، "ادت"، "امه" و "الگا" میباشند که در طی داستان، به دنبال حل مشکلات و معضلات رایج و معمول در زندگی شخصی خود بوده و به این واسطه، موجب خلق روایتی زیبا میشوند.
بخشی از کتاب یک روز قشنگ بارانی
یک روز قشنگ بارانی
زن عبوس به بارانی که بر روی جنگل لاند می بارید نگاه می کرد. ــ چه هوای مزخرفی!
ــ عزیزم اشتباه می کنی.
ــ چی؟ یک دقیقه بیا سرت رو بیرون کن می بینی چی داره از آسمون می باره!
ــ دقیقا.
مرد به طرف ایوان رفت، تا جایی که قطره های باران امان می داد به باغ نزدیک شد و پره های بینیش را باز و گوش هایش را تیز کرد، سرش را بالا گرفت تا باد خیس را بهتر بر روی صورتش حس کند و با چشمانی نیمه بسته درحالی که عطر آسمان سرخ فام را استشمام می کرد زمزمه کرد:
ــ یک روز قشنگ بارانیه.
مرد به نظر صادق می رسید.
در این لحظه برای زن دو اصل مسلم شد: نخست این که از دست مرد واقعا حرص می خورد و دوم این که اگر می شد هرگز او را ترک نمی کرد.
تا آن جا که هلن به خاطر می آورد هرگز روزگار دلخواهی نداشت. از همان بچگی رفتارش پدر و مادرش را به تنگ می آورد، دائم اتاقش را جمع و جور می کرد، با کوچک ترین لکه ای لباس عوض می کرد، انقدر گیسوانش را می بافت که کاملا با هم قرینه شوند. وقتی او را به تماشای رقص باله دریاچه قو بردند، تنها او متوجه شد که صف رقصنده ها کمی نامرتب است، که دامن های رقاصه ها با هم و همزمان پایین نمی افتد، و هر بار یکی از بالرین ها ــ هربار یک نفر مختلف ــ آهنگ و نظم حرکات گروهی را برهم می زند.
در مدرسه بی نهایت مواظب اسبابش بود و اگر بیچاره ای کتابی به او پس می داد که در گوشه اش صفحه ای تا خورده بود، اشک هلن را درمی آورد و در ته دلش لایه نازک دیگری از اعتماد اندکی را که به بشریت داشت از بین می برد. هنگامی که نو بالغ شد به این نتیجه رسید که کار طبیعت هم دست کمی از کار انسان ها ندارد زیرا شماره یکی از پاهایش مجدانه سی و هشت و دیگری سی و هشت و نیم بود، و قدش هم علی رغم تمام سعیش از یک متر و هفتاد و یک تجاوز نمی کرد ــ آخه یک متر و هفتاد و یک هم شد قد؟ وقتی هم بزرگ شد به بهانه تحصیل حقوق سری به نیمکت های دانشگاه زد تا برای خود نامزدی بیابد.
کم تر جوانی به اندازه هلن ماجرای عاشقانه داشته است. آن هایی که محاسن او را داشتند از روی شهوت یا بی ثباتی ذهنی دائم معشوق عوض می کردند. هلن هدفش از پشت هم ردیف کردن عشاق آرمان گرایی بود. هر پسر جدیدی به نظرش سرانجام بهترین مرد می رسید. در شگفتی اولین دیدار، در جذابیت نخستین گفت وگو به او محاسنی می بخشید که در ته دل آرزو داشت. چند روز و چند شب بعد، وقتی توهم خاتمه می یافت و هلن او را آن چنان که در واقعیت بود می دید، با همان جدیتی که جلبش کرده بود رهایش می ساخت. درد هلن این بود که می خواست دو خواسته متضاد را برآورده کند: آرمان گرایی و روشن بینی را.
از بس که هر هفته شاهزاده رویاهایش را عوض کرد، از خودش و مردها زده شد. طی ده سال آن دختر جوان پرشور و ساده دل مبدل شد به یک زن سی ساله بدبین و دلزده. خوشبختانه ظاهرش کوچک ترین نشانه ای از این احوالات را نشان نمی داد، موهای بورش چهره اش را درخشان می کرد و روحیه با نشاط ورزشکارانه اش حمل بر سرزندگی می شد. پوست شفافش جنس مخمل پریده رنگش را حفظ کرده بود به طوری که هر لبی هوس می کرد بوسه ای بر آن نهد...
کتاب یک روز قشنگ بارانی اثر اریک امانوئل اشمیت با ترجمهی شهلا حائری توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
فهرست
فهرست کتاب یک روز قشنگ بارانی
یک روز قشنگ بارانی
غریبه
ادت معمولی
تقلبی
زیباترین کتاب دنیا
- پنج داستان کوتاه
- نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
- مترجم: شهلا حائری
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب یک روز قشنگ بارانی
دیدگاه کاربران