کتاب از باران تا قافله سالار نوشته ی قباد آذرآیین توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
از همان دم صبح شروع شده بود. زنگ اول. از علائمش می فهمیدم. دفعه ی اولم که نبود. به سرم زد مدرسه را تعطیل کنم، بچه ها را بفرستم خانه هاشان و خودم را به دوا دکتری برسانم. دلم نمی آمد. بیش تر بچه ها از دهات دیگر می آمدند. راه شان دور بود و نرمه برفی هم می بارید. حوصله ی درس دادن نداشتم. باید یک جوری تا ظهر سرشان را گرم می کردم. کلاس پنجمی ها را فرستادم اتاق خودم که با هم ریاضی کار کنند. به کلاس چهارمی ها گفتم انشا بنویسند. موضوع هم آزاد... گفتم از ده خط کمتر نباشد خط خوردگی هم نداشته باشد. کلاس سومی ندارین. به دومی ها گفته بودم مشق شب شب شان را همان جا تو کلاس بنویسند، تکلیف اولی ها هم معلوم بود: رونویسی. دست هایم را گذاشته بودم روی میز، سرم را گذاشته بودن روی دست هایم و چشم هایم را بسته بودم. پچ پچه بچه ها شروع شده بود. سرم را بلند کردم نگاهشان کردم. ساکت شدند. "آقا اجازه آقا!" (از متن کتاب)
نویسنده: قباد آذرآیین انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب از باران تا قافله سالار - قباد آذرآیین
دیدگاه کاربران