loader-img
loader-img-2
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب بی خود و بی جهت | حائری

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره کتاب بی خود و بی جهت 

شخصیت اصلی داستان، "ندا"، زنی میانسال است که در شهر "تهران" و کنار "نادر"، همسرش زندگی می کند. "میترا"، دختر پانزده ساله این زوج می باشد که علی رغم میل خود و در پی اصرار والدینش، جهت ادامه ی تحصیل به "اروپا" سفر کرده و در آن جا روزهای سخت و سرشار از دل تنگی ای را پشت سر می گذارد. ندا، پس از ر

فتن دخترش، به دلیل سفرهای کاری همیشگی نادر، اغلب اوقات در خانه تنها است و به شدت دلش برای میترا و زندگی گذشته اش تنگ می شود. "ترانه"، دوست قدیمی و صمیمی نداست که پس از پایان تحصیلاتش در کشور "فرانسه"، هم اکنون همراه با شوهرش، به "امریکا" مهاجرت کرده و در آن جا زندگی می کند اما گاهی اوقات، با ندا تماس گرفته و جویای احوال او می شود. در یکی از روزها، و طی ارتباطی تلفنی، ترانه به ندا می گوید که قرار است هفته ی آینده، "یاسمین"، دختردایی اش که مقیم فرانسه است، به ایران سفر کند اما جایی برای رفتن ندارد؛ در نتیجه، پس از کسب اجازه از ندا، شماره ی تلفن او را به یاسمین می دهد. این زن نیز، پس از رسیدن به ایران، بلافاصله با ندا تماس گرفته و به منزلش می رود. به دنبال ملاقات ندا و یاسمین با یک دیگر، ماجراهایی خواندنی و پر فراز و نشیب رخ داده و داستانی جذاب خلق می گردد.

 

برشی از متن کتاب بی خود و بی جهت


بالای پله ها می ایستم. قدم هایش سبک است و منظم. با ضرب آهنگ خاصی بالا می آید، یک دست و یک نواخت. به پادری که می رسد، می بینمش. لبخندی بر لب دارد و نزدیک و نزدیک تر می شود. دو ابروی پهن برابرم قرار می گیرد. ـ سلام. خوش آمدین. بفرمایین تو. وارد راهرو می شود. شال عنابی اش را روی شانه هایش می اندازد و دستش را به طرفم دراز می کند. ـ یاسی، دختردایی ترانه. چه جای قشنگ و باصفایی زندگی می کنین. در راهرو ایستاده و منتظر است که راه را نشانش دهم. ـ روپوش تون رو بدین من آویزون کنم. دگمه های روپوش بلند آبی اش را آرام آرام باز می کند. کیف توبره ای قهوه ای رنگش را دست به دست می دهد.

لحظه ای مکث می کند. ـ نه بهتره شالم رو نگه دارم. خیلی ممنون. روپوش را روی چوب لباسی قدیمی آویزان می کنم و در سالن را نشان می دهم. پیراهن فیروزه ای رنگ ساده ی آراسته ای به تن دارد که تا سر زانویش می رسد. یقه ی هفت لباس، گردنش را کشیده تر نشان می دهد. کفش پاشنه بلند قهوه ای جلوباز، و روی ناخن های مرتبش لاکی بی رنگ. به دوروبرش نگاهی می کند، چرخی می زند و بوی عطرش در هوا پراکنده می شود. به طرفم بر می گردد. چشمان براقش را به چشمانم می دوزد: «چه قدر این جا قشنگه، به آدم احساس خوبی می ده. چه باسلیقه.» نمی گویم لطف دارین، چشماتون قشنگ می بینه... نمی گویم بفرمایین بنشینین. لبخند می زنم و نگاهش می کنم. هفته ی پیش، تازه رسیده بودم خانه که تلفن زنگ زد. شماره ناآشنا بود. حوصله ی حرف زدن نداشتم. تمام روزم در ترافیک و شلوغی و کار گذشته بود و دلم می خواست به حال خودم باشم. از وقتی که میترا رفته است، دل و دماغ هیچ کاری را ندارم. دیگر نه خرید می کنم، نه آشپزی، نه مهمانی می دهم و نه مهمانی می روم.

انگار تمام انگیزه ی زندگی ام میترا بود. کی می آید خانه، کجا رفته؟ آب میوه اش، درس و مشقش، لباسش، غرغرهایش، بداخلاقی ها و خنده هایش. گذاشتم تلفن زنگ بزند و برود روی پیام گیر. با همان الوی اول صدای ترانه را شناختم. مقنعه ام را پرت کردم روی میز و پریدم به طرف تلفن. ـ ترانه تویی؟ باورم نمی شه.

 

خرید کتاب بی خود و بی جهت

کتاب بی خود و بی جهت نوشته ی شهلا حائری توسط نشر قطره به چاپ رسیده است. برای خرید می‌توانید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.


 

 


مشخصات

  • نویسنده شهلا حائری
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1404
  • تعداد صفحه 108
  • انتشارات قطره
  • شابک : 9786001195655

درباره شهلا حائری نویسنده کتاب بی خود و بی جهت | حائری


نظرات کاربران درباره کتاب بی خود و بی جهت | حائری


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بی خود و بی جهت | حائری" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل