Name: کتاب گیرنده: شناخته نشد
Brand: قطره
SKU: 20661
Price: 110000 IRR
Availability: InStock
Rating: 5 (1 reviews)

معرفی کتاب گیرنده: شناخته نشد اثر کرسمن تایلور :

وقایع مربوط به این رمان در بحبوحه های زمان به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان و قبل از آغاز جنگ جهانی دوم، به وقوع می پیوندد. شخصیت های اصلی داستان، دو دوست آلمانی تبار، قدیمی و صمیمی به نام های "ماکس آیزنشتاین" و "مارتین شولتز" هستند که هر دو با شراکت و همکاری یک دیگر، در "سانفرانسیسکو"، گالری "شولتز – ایزنشتاین" را راه اندازی کرده و از طریق فروش تابلوهای مختلف، درآمد مناسبی را کسب می کنند.

ماکس، مردی یهودی و مجرد است و مارتین نیز، مردی متاهل می باشد که در کنار همسر و فرزندانش روزگار می گذراند. این مرد، پس از سال ها زندگی در امریکا، تصمیم می گیرد که همراه با خانواده اش، به وطن خویش بازگشته و باقی عمرش را در آن جا سپری کند. از همین روی هر دو ، متعهد می شوند که در طول این مدت، برای هم نامه نوشته و یک دیگر را از احوالات و روزگار خویش مطلع سازند. در واقع محتوای متن کتاب نیز، شرح این نامه ها را دربرمی گیرد. در طی این نامه نگاری ها، مخاطب شاهد تاثیرات تدریجی شرایط حاکم در جامعه ی آلمان، بر روی افکار و نوع نگرش های مارتین بوده و آن را با تمام وجود لمس می کند؛ تغییراتی که دوستی قدیمی و پایدار را به زوال و نابودی کشانده و ماجراهایی خواندنی را به وجود می آورد.

برشی از متن کتاب گیرنده: شناخته نشد :

گالری شولتز، ایزنشتاین، سان فرانسیسکو، کالیفرنیا 12 نوامبر 1932 آقای مارتین شولتز مونیخ، آلمان مارتین عزیزم: سرانجام به آلمان برگشته ای، چقدر دلم می خواست جای تو بودم. از زمان دانشجویی دیگر این کشور را ندیده ام اما جاذبه ی اونتر دن لیندن هنوز در من باقی است، همان طور هم بلند نظری، آزادی فکر، بحث ها، موسیقی و دوستی هایی بی ریایی که آن جا شناخته ام از خاطرم نرفته است. اکنون حتی با فکر نجیب زاده های دهاتی، با پروی و روحیه و فخر نظامیش نیز غریبه گشته ایم.

تو به آلمان دموکراتیک بازگشته ای، سرزمین فرهنگ ها که در آن آزادی سیاسی در حال استقرار است. زندگی در آن جا واقعا باید دلپذیر باشد. نشانی خانه ی جدیدت مرا تحت تاثیر قرار داد. خوش حالم که راه برای الزا و بچه ها سخت نبوده است. من شخصا مثل تو خوشبخت نیستم. صبح های یک شنبه عجیب احساس تنهایی می کنم. مرد مجرد بیچاره ای شدم که هیچ هدفی در زندگی ندارد. اکنون، در یک شنبه های آمریکاییم، با نیروی فکر، به آن سوی دریای پهناور پرواز می کنم.